داستان سرانجام دهان بینی – آموزش آنلاین زبان فارسی به کودکان و نوجوانان
داستان سرانجام دهان بینی داستان سرانجام دهان بینی روزی، روزگاری پیرمردی به همراه نوه اش سوار بر الاغ راهی شهر می شوند. همین طور که گرم صحبت کردن باهمدیگر بودند صدای رهگذری را می شنوند که گفت: ” عجب آدم های بی انصافی! مگر این الاغ بینوا چه گناهی کرده که سنگینی دو نفر را…
Copy and paste this URL into your WordPress site to embed
Copy and paste this code into your site to embed