Reply To: داستان فارسی مبارزه با ترس – آموزش زبان فارسی

#105001

ژاله از نزدیک شدن به بچه گربه می ترسید، اما از آن احساس ناراحتی هم می کرد. اگر خودش گرسنه و مریض بود و کسی به او کمک نمی کرد، بدتر می شد. وقتی مریض می شد، مادرش همیشه از او مراقبت می کرد و بدون اوحالش بدتر می شد. با این فکر تصمیم گرفت با ترس خود روبرو شود و آرام آرام به بچه گربه نزدیک شد.

وقتی بچه گربه متوجه شد کسی به سمت او می رود، مدت طولانی به ژاله نگاه کرد. این باعث عصبی شدن ژاله شد چون گربه ای که چند سال پیش او را خراش داد هم همینطور به ژاله نگاه می کرد. وقتی بچه گربه بلند شد و دنبال او رفت، ژاله به آرامی به عقب برگشت و دوید اما بچه گربه به سمت او رفت و خودش را به پای او مالید و با خوشحالی صدایی کرد.