داستان کسری و دهقان برای آموزش آنلاین زبان فارسی در سطح متوسط

داستان کسری و دهقان

داستان کسری و دهقان

در زبان فارسی، ضرب المثل های فراوانی وجود دارند که ریشه ی تاریخی دارند. یکی از آن ها، ضرب المثل معروف «دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم و دیگران بخورند» است، که مفهوم عمیق و زیبایی دارد. این ضرب المثل را وقتی به کار می برند که می خواهند به اهمیت نیکی کردن به دیگران، بدون چشمداشتی تأکید کنند. داستان پیدایش این ضرب المثل، از این قرار است:

فصل شکار بود و روزی، شاه انوشیروان و خدمتکارانش سوار بر اسب های خود، برای شکار از شهر خارج می شدند. در راه، آن ها از روستایی می گذشتند که سکنه ی زیادی داشت. آن جا آن ها پیرمردی را دیدند که مو و ریشی سفید داشت و با چین و چروک های عمیق صورتش، به نظر می رسید بیش تر از نود سال سن داشته باشد. به همین دلیل، پادشاه از دیدن بیلی که در دست او بود و با آن زمین را می کند، خیلی تعجب کرد و از او پرسید: «چرا زمین را می کنی، ای پیرمرد؟» مرد کشاورز، بیلش را صاف در زمین فرو کرد و به آن تکیه داد. همان طور که عرق پیشانی اش را با پشت دست پاک می کرد، جواب داد: «می خواهم درخت گردو بکارم» . پادشاه، انگار با دیوانه ای حرف می زند، حیرت زده داد زد: «درخت گردو؟ تو دیگر چه آدم حریصی هستی! ده سال طول می کشد تا یک درخت گردو میوه دهد و دیگر سن و سالی از تو گذشته است. به چه امیدی این درخت را می کاری؟» پیرمرد لبخندی زد و گفت: «من از دوران کودکی ام به یاد می آورم که از میوه های درخت هایی می چیدم که اصلا نمی دانستم چه کسی آن ها را کاشته بود. من هم، مانند آن کشاورزان، این درخت را نه برای خودم، بلکه برای آیندگان می کارم؛ دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم و دیگران بخورند.»

پادشاه آن قدر از این جواب او خوشش آمد که همان لحظه، یک کیسه پر از سکه های طلا به او هدیه داد. پیرمرد بعد از گرفتن سکه ها با خنده گفت: «مطمئن هستم که من تنها کشاورزی هستم که ثمره ی درخت گردویش را به این زودی برداشت می کند!» پادشاه قاه قاه خندید و این بار، دو کیسه ی طلا به او بخشید.

محمد تقی بهار، معروف به ملک الشعرا، این داستان را به زیبایی به نظم بیان کرده است:

شاه انوشیروان به موسم دی *** رفت بیرون ز شهر بهر شکار

در سر راه دید مزرعه ای *** که درآن بود مردم بسیار

اندر آن دشت پیرمردی دید *** که گذشته است عمر او ز نود

دانه ی جوز در زمین می کاشت *** که به فصل بهار سبز شود

گفت کسری به پیرمرد حریص *** که چرا حرص می زنی چندین؟

پای های تو بر لب گور است *** تو کنون جوز می کنی به زمین؟

جوزه ده سال عمر می خواهد *** که قوی گردد و به بار آید

تو که بعد از دو روز خواهی مرد! *** گردکان کشتنت چه کار آید؟!

مرد دهقان به شاه کسری گفت *** مردم از کاشتن زیان نبرند

دگران کاشتند و ما خوردیم *** ما بکاریم و دیگران بخورند

گفت انوشیروان به دهقان زه *** زین حدیث خوشی که کردی یاد

چون چنین گشت شاه، گنجورش *** بدره ای زر به مرد دهقان داد

گفت دهقان مرا کنون سخنی است *** بو که افتد پسند و مستحسن

هیچ دهقان ز جوزبن در عمر *** بر نچیده است زود تر از من!

گفت کسری زهازه ای دهقان! *** زین دوباره حدیث تازه و تر!

هان به پاداش این سخن بستان *** از خزینه دو بدره ی دیگر!…

کشور آباد می شود چون شاه *** با رعایا کند به مهر سلوک

خانه یغما شود ز جهل رئیس *** ملک ویران شود ز جور ملوک

پند داستان کسری و دهقان

آینده نگر باشیم و به دیگران، بدون چشمداشتی نیکی کنیم.

واژگان و اصطلاحات

  1. کسری: پادشاه
  2. دهقان: کشاورز
  3. چشمداشت: انتظار، توقع، امید
  4. پیدایش: به وجود آمدن
  5. سکنه: کسانی که در جایی زندگی می کنند.
  6. حیرت زده: بسیار متعجب و متحیر
  7. حریص: طمعکار، زیاده خواه
  8. سن و سالی از تو گذشته است: تو دیگر سن زیادی داری و پیر شده ای
  9. ثمره: میوه

معنی شعر

شاه انوشیروان به موسم دی *** رفت بیرون ز شهر بهر شکار

شاه انوشیروان، در فصل زمستان (در دی ماه) ، برای شکار از شهر بیرون رفت.

در سر راه دید مزرعه ای *** که درآن بود مردم بسیار

در بین راه مزرعه ای دید که در آن، مردم زیادی زندگی می کردند.

اندر آن دشت پیرمردی دید *** که گذشته است عمر او ز نود

او در آن دشت (مزرعه) پیرمردی دید که عمرش از نود سال گذشته بود.

دانه ی جوز در زمین می کاشت *** که به فصل بهار سبز شود

[پیرمرد] در زمین دانه ی گردو می کاشت تا در فصل بهار سبز شود.

گفت کسری به پیرمرد حریص *** که چرا حرص می زنی چندین؟

پادشاه به پیرمرد حریص گفت: «چرا این قدر زیاده خواهی می کنی؟

پای های تو بر لب گور است *** تو کنون جوز می کنی به زمین؟

چیز زیادی از عمر تو باقی نمانده است؛ حالا داری درخت گردو می کاری؟

جوزه ده سال عمر می خواهد *** که قوی گردد و به بار آید

درخت گردو ده سال باید عمر کند (یا رشد کند) که درختی قوی بشود و میوه دهد.

تو که بعد از دو روز خواهی مرد! *** گردکان کشتنت چه کار آید؟!

تو که خیلی زود خواهی مرد؛ گردو کاشتن به چه دردت می خورد؟»

مرد دهقان به شاه کسری گفت *** مردم از کاشتن زیان نبرند

مرد کشاورز به پادشاه گفت: «هیچ کس از درخت کاشتن ضرر نمی کند.

دگران کاشتند و ما خوردیم *** ما بکاریم و دیگران بخورند

دیگران درخت کاشتند و ما از میوه اش خوردیم؛ حالا ما می کاریم تا بقیه از آن سود ببرند.»

گفت انوشیروان به دهقان زه *** زین حدیث خوشی که کردی یاد

پادشاه به کشاورز گفت: «آفرین! به خاطر این سخن خوبی که گفتی.»

چون چنین گشت شاه، گنجورش *** بدره ای زر به مرد دهقان داد

وقتی که پادشاه این را گفت، خزانه دارش به مرد کشاورز، یک کیسه طلا داد.

گفت دهقان مرا کنون سخنی است *** بو که افتد پسند و مستحسن

کشاورز گفت: «من حالا سخنی دارم که امیدوارم مورد پسند و تحسین شما باشد.

هیچ دهقان ز جوزبن در عمر *** بر نچیده است زود تر از من!

هیچ کشاورزی تا به حال زود تر از من، حاصل درخت گردویش را نچیده است!»

گفت کسری زهازه ای دهقان! *** زین دوباره حدیث تازه و تر!

پادشاه گفت: «آفرین ای کشاورز! به دلیل این سخن زیبای دوباره.

هان به پاداش این سخن بستان *** از خزینه دو بدره ی دیگر!…

برای جایزه ی این سخن، از خزانه دو کیسه ی [طلای] دیگر بگیر!»

کشور آباد می شود چون شاه *** با رعایا کند به مهر سلوک

وقتی شاه با رعیت ها (مردم) با مهربانی رفتار کند، کشور آباد و خرّم می شود.

خانه یغما شود ز جهل رئیس *** ملک ویران شود ز جور ملوک

از نادانی رئیس، اموال خانه غارت می شود و از ظلم و ستم پادشاهان، فرمانروایی نابود می شود.

پرسش و پاسخ

  1. به نظر شما در چه کار های دیگری باید به فکر آیندگان باشیم؟
  2. اگر در رفتارمان با طبیعت فقط به فکر خودمان باشیم، چه می شود؟

موسیقی پس زمینه: Proino Astro

Leave a Comment