داستان پهلوان و شیر بی سر و دم از مثنوی معنوی مولانا برای آموزش آنلاین زبان فارسی به غیر فارسی زبانان در مدرسه فارسی LELB Society با بهترین منابع آموزش زبان فارسی همراه با ویدیو برای غیر فارسی زبانان در همه سنین و سطوح
ساده نویسی: هاجر عزیز زنجانی
ویدیوی داستان شیر بی سر و دم
حکایت های مثنوی معنوی مولانا
مثنوی معنوی مولانا، حکایت های شیرین و خواندنی با نکته های جالب دارد. داستان های جذاب مثنوی مانند داستان خاربن وجود، بسیار مورد علاقه فارسی زبانان و همینطور غیر فارسی زبانان برای یادگیری زبان فارسی می باشد. بنابراین، تیم آموزش زبان فارسی LELB Society با ساده نویسی و تدوین ویدیوی آموزشی داستان های مثنوی، این منبع آموزش زبان فارسی را برای غیر فارسی زبانان فراهم آورده است.
داستان پهلوان و شیر بی سر و دم
این حکایت بشنو از صاحب بیان *** در طریق و عادت قزوینیان
در روزگاران قدیم، پهلوانی قوی هیکل بود. این پهلوان بسیار قوی و نیرومند بود. برای همین، هیچ کس را جرات مقابله با او نبود. روزی این پهلوان عکس پهلوان دیگری را بر روی دیوار با نقش و نگار شیر، اژدها و پلنگ بر بازو و بدنش می بیند.
پهلوان با خود می اندیشد: «من نیز باید نشان های پهلوانی را بر بدن و بازوهایم بکشم. این نقش ها بیشتر بزرگی و پهلوانی من را نشان می دهد.»
پهلوان با پرس و جو، نام و نشان دلاک ماهر شهر را پیدا کرده و به سراغ او می رود. پهلوان خودش را به دلاک معرفی می کند. از شجاعت، قدرت و بزرگی خود می گوید و اینکه در پهلوانی کسی همچون او بر روی زمین نیست.
گفت چه صورت زنم ای پهلوان *** گفت بر زن صورت شیر ژیان
طالعم شیرست نقش شیر زن *** جهد کن رنگ کبودی سیر زن
دلاک از او می پرسد که از او چه می خواهد. پهلوان می گوید: «می خواهم با مهارت کامل، نقشی از شیر بر پشت من بزنی که این نشان من است.»
دلاک نگاهی بر پهلوان انداخته و او را شایسته نشان شیر می بیند. بنابراین، اسباب و وسایل خود را برای نقش زدن بر بدن پهلوان می آورد.
چونک او سوزن فرو بردن گرفت *** درد آن در شانه گه مسکن گرفت
پهلوان در ناله آمد کای سنی *** مر مرا کشتی چه صورت می زنی
گفت آخر شیر فرمودی مرا *** گفت از چه عضو کردی ابتدا
گفت از دمگاه آغازیده ام *** گفت دم بگذار ای دو دیده ام
دلاک کارش را شروع می کند. اولین سوزن را که بر شانه پهلوان می زند، پهلوان فریاد بر می آورد: «آخ، چه میکنی؟!!!»
دلاک می گوید: «خودت خواستی! باید تحمل کنی تا نقش شیر بزنم.»
پهلوان با ناراحتی و ناله گفت: « از کجای بدن شیر آغاز کردی که اینقدر دردناک است؟»
دلاک می گوید: «از دم شیر»
پهلوان پاسخ می دهد: «دم شیر را بی خیال شو، نفسم از درد بند آمد.»
دلاک دوباره کارش را از سر می گیرد. پهلوان باز هم فریاد می زند: «این نقش کدام عضو است؟»
دلاک می گوید: «این گوش شیر است.» پهلوان با حال گریان می خواهد که نقش گوش را هم نزند.
دلاک ابرو بالا انداخته و آهی می کشد که به کارش ادامه دهد. همین که سوزن را بر بدن پهلوان می زند، باز پهلوان فریاد می کشد.
دلاک نگاهی به صورت پهلوان می اندازد که سیاه شده و با تعجب می گوید: «این نیز شکم شیر است پهلوان!!!!»
پهلوان نالان می گوید: «این نیز درد بسیار دارد. این شیر همیشه سیر است. نیازی به نقش شکم ندارد.»
خیره شد دلاک و پس حیران بماند *** تا بدیر انگشت در دندان بماند
بر زمین زد سوزن از خشم اوستاد *** گفت در عالم کسی را این فتاد؟
شیر بی دم و سر و اشکم که دید *** این چنین شیری خدا خود نافرید
ای برادر صبر کن بر درد نیش *** تا رهی از نیش نفس گبر خویش
دلاک با عصبانیت سوزن را بر زمین گذاشته و می گوید: «کجای دنیا شیر بی سر و دم و شکم دیده ای؟ تو چطور پهلوانی هستی که تحمل درد سوزن را نداری.»
مولانا به زیبایی در این شعر، کسی را به تصویر می کشد که ادعای پهلوانی دارد. اما، این پهلوان قوی هیکل، تحمل درد سوزن را ندارد. دلاک نیز پهلوان را سرزنش می کند که برای رسیدن به خواسته اش باید تحمل هر سختی و دردی را داشته باشد.
واژگان فارسی داستان پهلوان و شیر بی سر و دم
- جرات داشتن: نترسیدن
- اندیشیدن: فکر کردن
- دلاک: کسی که بر بدن دیگران خالکوبی می کند.
- نقش و نگار: عکس، تصویر
- نفس بند آمدن: از نفس افتادن، انجام کاری که خیلی سخت است.
- خیره شدن: با تعجب نگاه کردن
- حیران: متعجب
پرسش و پاسخ
بعد از خواندن این درس، به پرسش های زیر در کامنت پاسخ دهید.
- شما از این داستان مولانا چه درسی یاد گرفتید؟
- چرا پهلوان می خواست نقش شیر را بر بدنش بکشد؟
- چرا دلاک نتوانست کارش را به پایان برساند؟