داستان لاک پشت و مرغابیها
داستان لاک پشت و مرغابیها
روزی، روزگاری در یکی از بیشه های سرسبز حیوانات مختلفی مثل فیل، آهو، مرغابی، غاز و لاک پشت با هم زندگی می کردند. همه آن ها از برکه آب کوچکی در بیشه برای خوردن و شنا کردن یا شستن خودشان استفاده می کردند.
در میان همه حیوانات، لاک پشت بازیگوش و پرحرفی بود که صبر و حوصله کمی هم داشت. بیشتر وقت ها، بدون فکر کردن فقط شروع به حرف زدن می کرد.
لاک پشت بازیگوش بیشتر وقتش را در برکه و کنار آن می گذراند و با دو مرغابی مهربان دوست صمیمی بود. مرغابی ها پرواز می کردند و وقتی به برکه بر می گشتند، پیش لاک پشت می رفتند با هم غذا می خوردند و به داستان ها و حرف های لاک پشت گوش می کردند.
با آمدن تابستان و گرم شدن هوا، آب برکه خیلی خیلی کم شد آنقدر که بیشتر حیوانات از آنجا رفتند. مرغابی ها هم مثل بقیه تصمیم گرفتند به جایی که آب و هوای بهتری داشته باشد بروند برای همین برای خداحافظی پیش لاک پشت رفتند.
لاک پشت با شنیدن تصمیم مرغابی ها دلش گرفت و با ناراحتی به آنها گفت: “من هم از کم آبی اذیت می شوم. من چطور طاقت دل تنگی و دوری شما را بیاورم. شما چطور دوست من هستید که من را در این برکه خشک تنها می گذارید؟”
مرغابی ها با ناراحتی لاک پشت را نگاه کردند و گفتند: “ما هم دوست نداریم تو را تنها بگذاریم ولی چاره ای نیست. آب برکه برای شنا کردن و خوردن کافی نیست. اگر تو هم می توانستی پرواز کنی حتما همراه ما می شدی.”
لاک پشت آهی کشید و در لاک خود فرو رفت. مرغابی ها از دیدن ناراحتی لاک پشت، مردد شدند و نتوانستند آن موقع، او را تنها بگذارند. برای همین فکر چاره کردند که چطور لاک پشت را می توانند با خود ببرند.
یکی از مرغابی ها، چشمش به یک شاخه درخت بر زمین افتاد و با خوشحالی گفت: “فهمیدم ما می توانیم دو سر این چوب را بگیریم و لاک پشت هم وسط چوب را گرفته و باهم پرواز کنیم.” لاک پشت با خوشحالی از لاکش بیرون آمد و فریاد هورا کشید.
مرغابی ها به لاک پشت گفتند که اگر در موقع پرواز ناگهان دهانش را باز کند از آن بالا سقوط می کند و باید همه سعیش را بکند که با دهان بسته محکم چوب را بگیرد و به هیچ وجه حرفی نزند. لاک پشت هم قبول کرد.
با آغاز صبح، سه دوست (دومرغابی و لاک پشت) به پرواز درآمدند. مرغابی ها همه حواس خود را به پرواز جمع کرده و در ارتفاع کم پرواز می کردند تا بتوانند با لاک پشت به سلامتی به مقصد برسند.
بر سر راه خود از بالای آبادی می گذشتند که اهالی آن وقتی متوجه پرواز لاک پشت با مرغابی ها شدند هر کدام حرفی می زدند. لاک پشت که خنده و حرف های مردم را می شنید به پایین نگاه می کرد و دوست داشت هر طوری شده جواب آنها را بدهد. یکی از بچه های آبادی بلند بلند خندید و گفت: “آهای لاک پشت پرنده! فکر می کنی داری پرواز می کنی؟”
لاک پشت که طاقتش تمام شده بود دهانش را باز کرد که جوابش را بدهد که از آن بالا با سرعت بر زمین افتاد. ضربه خیلی سختی خورد و از حال رفت. مرغابی ها، با ناراحتی در کنار لاک پشت نشستند و گفتند: “وای بر دهانی که بی موقع باز شود”.
پند داستان لاک پشت و مرغابیها:
لاک پشت قصه ما، عجول و کم حوصله بود اگر همه راه را طاقت آورده بود که حرف نزند سالم می ماند. پرحرفی و با عجله جواب دادن به حرف های دیگران بیشتر وقت ها نتیجه بدی دارد چون بدون فکر کردن می باشد. فرد دانا، هیچ وقت بدون فکر کردن حرف نمی زند.
لاک پشت باید نصیحت دوستانش را گوش می داد و همه حواس خود را فقط به گرفتن چوب با دهانش جمع کرده و به تمسخر دیگران توجهی نمی کرد.
وای بر دهانی که بی موقع باز شود
واژگان و اصطلاحات
1- دلش گرفت: غمگین و ناراحت شد
2- در لاک خود فرو رفتن: ناراحت شدن
3- مردد شدن: تردید کردن، فکر کردن در مورد اینکه کاری را انجام بدهند یا نه.
4- هورا کشیدن: فریاد شادی کشیدن
5- حواس خود را جمع کردن: همه توجه و فکر خود را فقط برای انجام دادن درست یک کار جمع کردن
6- آبادی: روستا، ده
7- تمسخر: مسخره کردن
پرسش و پاسخ
1- زیاد حرف زدن چه نتیجه ای می تواند داشته باشد؟
2- وقتی کسی تند تند و پشت سر هم فقط حرف می زند آیا کسی می تواند متوجه حرف هایش شود؟
3- به نظر شما “وای بر دهانی که بی موقع باز شود” چه چیزی را به ما می گوید؟
از داستان مرغابی ها و لاک پشت این درس را گرفتم که باید مراقب حرف زدن خود باشم و به موقع سخن بگویم.
بله، کاملا درست است. لاک پشت نباید در آن سفر، شروع به سخن گفتن می کرد. با سخن گفتن، دهان لاک پشت باز شد و دیگر نتوانست آن شاخه درخت را بگیرد و از بالا به زمین خورد و جان خود را از دست داد.
1 – نتیجه بدی دارد .
۲- کسی متوجه نمیشود.
۳- همیشه به جا سخن بگویم.
آفرین پوریا جان، دقیقا همین طوره. این داستان به ما یاد می ده که باید سنجیده و به موقع سخن بگوییم.
۱-.زیاد حرف زدن دردسر درست میکند
۲- .کسی نمی تواند متوجه بشود
۳-.اول فکر کنیم بعد حرف بزنیم
آفرین کیان جان. کاملا درست گفتی. از قدیم گفتند: «کم گوی و گزیده گوی چون در”. معنی این ضرب المثل این است که بهتر است به موقع حرف بزنیم و سخن ما مفید و تاثیرگذار باشه
خیلی خوب به سوال ها جواب دادی. کسی که با فکر کردن به سوال ها جواب می دهد یعنی خوب درس را یاد می گیرد
1- نتیجه زیاد حرف زدن این است که می توانید چیزهایی بگویید که بعداً از گفتن آنها پشیمان خواهید شد. این می تواند بعداً بد شود.
2- وقتی کسی سریع و پشت سر هم صحبت می کند درک آن سخت است چون شما را گیج می کند.
3- فکر می کنم به این معنی است که اگر در زمان نامناسب یا در مورد اشتباه شروع به صحبت کنید، خوب نیست.
خیلی خوب بود، آفرین
می دانی حرف نابجا زدن یعنی چی؟
۱- .زیاد حرف زدن ممکن است که دیگران را ناراحت کند
۲- .بیشتر وقت ها نمی توانید حرف او را متوجه بشوید
۳- .من فکر می کنم “وای بر دهانی که بی موقع باز شود“ یعنی ادم باید به موقع حرف بزند
آفرین، دقیق و کامل پاسخ دادی
این ضرب المثل رو هم شنیدی: کم گوی و گزیده گوی چون در
می دونید یعنی چی؟