داستان فارسی دخترک کبریت فروش با ترجمه سارا حسین‌پور

داستان فارسی دخترک کبریت فروش نوشته هانس کریستین آندرسن با ترجمه سارا حسین‌پور با روخوانی مترجم، مناسب برای آموزش زبان فارسی در زمینه ادبیات کودک و نوجوان

نوشته‌ی هانس کریستین آندرسن

مترجم: سارا حسین‌پور

نسخه انگلیسی داستان دخترک کبریت فروش

برای خواندن نسخه انگلیسی داستان دخترک کبریت فروش، بر روی لینک زیر کلیک کنید:

The Little Match Girl by Hans Christian Andersen

ویدیوی داستان فارسی دخترک کبریت فروش

متن داستان دخترک کبریت فروش

هوا به شدت سرد بود و برف می‌بارید. نزدیک غروب بود و هوا کم‌کم داشت تاریک می‌شد. آخرین عصر سال بود و همه مردم شادمانه خود را برای جشن آن شب آماده می‌کردند: جشن کریسمس!

اما در این سرما و تاریکی شب، دخترک فقیری بدون کلاه و پابرهنه به خیابان رفت. حقیقت این است که وقتی دخترک از خانه خارج می‌شد، دمپایی به پا داشت؛ اما چه فایده‌؟! آنها دمپایی‌های بسیار بزرگی بودند که تا آن زمان مادرش می‌پوشید و دخترک خیلی زود آنها را از دست داد! چون دخترک مجبور شد خود را شتابان از جلوی دو کالسکه که با سرعت وحشتناکی در حال حرکت بودند، کنار بکشد.

آشنایی با ادبیات کودک و نوجوان در مدرسه دوزبانه فارسی و انگلیسی
آشنایی با ادبیات کودک و نوجوان با داستان فارسی دخترک کبریت فروش با ترجمه سارا حسین‌پور

در آن هنگام، هر دو دمپایی از پاهای دخترک درآمدند و در میان برف‌ها افتادند. دخترک با دست‌های یخ‌زده از سرما توی برف‌ها به دنبال دمپایی‌هایش می‌گشت. یکی از دمپایی‌ها اصلا پیدا نشد و دمپایی دیگر به دست پسرک بازیگوشی افتاد که آن را با خنده بالای سر خود در هوا تکان می‌داد و می‌دوید. او فکر می‌کرد زمانی که خودش بچه‌دار شود، این دمپایی گشاد می‌تواند گهواره‌ی خوبی باشد!

The Little Match Girl by Hans Christian Andersen as a great English short story to improve your English vocabulary and enjoy liteature with flashcards
داستان فارسی دخترک کبریت فروش به همراه ویدیو و ترجمه و روخوانی سارا حسین‌پور

بنابراین دخترک با پاهای برهنه‌اش که حالا از سرما سرخ و کبود شده بودند به راه خود ادامه داد. دخترک مقداری کبریت را در پیش‌بند قدیمی خود حمل می‌کرد و دسته‌ای از آن‌ها را هم در دست داشت. در تمام طول آن روز، هیچ کس از او کبریتی نخریده بود؛ بنابراین او هیچ پولی نداشت و این خیلی بد و ناامید کننده بود! دخترک بیچاره در آن تاریکی از شدت سرما و گرسنگی می‌لرزید ولی هیچ کسی به او توجهی نمی‌کرد.

دانه‌های برف موهای بلند و طلایی دخترک را پوشانده بود. موهایی که فرهای زیبایش دور گردن او افتاده بود. اما دخترک اصلا حواسش به این چیزها نبود. او از پنجره‌ی خانه‌ها به شعله‌ی شمع‌هایی چشم دوخته بود که به زیبایی می‌درخشیدند و بوی خوب غاز بریان شده‌ای را حس می‌کرد که حتما خیلی خوشمزه بود. زیرا می‌دانی… شب سال نو بود! و دخترک این را فهمید.

سرانجام دخترک به شکافی که بین دیوارهای دو خانه بود، پناه برد و همان‌جا نشست. سپس از سرما به جلو خم شد؛ پاهای کوچک و سرمازده‌اش را درون سینه‌اش جمع کرد؛ ولی فایده‌ای نداشت و هوا هرلحظه سردتر و سردتر می‌شد.

با این حال دخترک جرات نداشت که به خانه برگردد؛ زیرا هنوز هیچ کبریتی نفروخته بود و اگر بدون پول به خانه برمی‌گشت، حتما پدرش او را کتک مفصلی می‌زد. از طرف دیگر، در خانه هم هوا سرد بود! زیرا در بالای سر دخترک سقفی بود که  شکاف‌های بزرگی داشت و حتی اگر آن شکاف‌ها را با کاه و تکه پارچه‌های کهنه می‌پوشاندند، باز هم صدای سوت باد به گوش می‌رسید.

دست‌های کوچکش تقریبا از سرما بی‌حس شده بود. دخترک با خودش فکر کرد: «یک کبریت ممکن است دنیایی از نور و گرما و آرامش را به من هدیه کند! اگر فقط جرات کنم و یک کبریت را از جعبه‌اش بیرون بیاورم؛ آن را به دیوار بکشم و انگشتانم را با آن گرم کنم!»

numb LELB Society
بی‌ حس شدن دستها از شدت سرما در داستان فارسی دخترک کبریت فروش

او یک کبریت را از جعبه‌اش بیرون آورد. «خششش!» چقدر زیبا شعله‌ور شد و چه عالی سوخت! این شعله درست مانند یک شمع، گرم و روشن بود. وقتی دخترک دستانش را روی آن گرفته بود، نور فوق‌العاده‌ای داشت!

ignite LELB Society
نور و گرمای کبریت روشن شده با کشیده شدن آن بر روی دیوار

برای دخترک واقعا چنین به نظر می‌رسید که در مقابل یک بخاری بزرگ آهنی نشسته است. یک بخاری هیزمی با پایه‌های طلایی‌رنگ درخشان و زیورآلات و تزئینات و آذین‌هایی به رنگ طلا در بالای آن! آتش با چنین سعادت و تأثیر مبارکی شعله‌ور شد! دخترک حتی پاهایش را دراز کرده بود تا آن‌ها را هم در مقابل آن بخاری روشن و زیبا گرم کند؛ اما آن شعله‌ی کوچک خیلی زود خاموش شد و آن بخاری هم ناپدید شد: او فقط خاکستر آن کبریت سوخته را در دست داشت.

Kindle GRE Vocabulary Flashcard at LELB Society
تصور کردن یک بخاری گرم و سوزن در ذهن دخترک کبریت فروش

دخترک کبریت دیگری را آتش زد: کبریت به شدت می‌سوخت و نور آن روی دیوار افتاده بود و ناگهان دیوار تبدیل به پرده‌ای بسیار شفاف شد؛ به حدی که دخترک از میان آن می‌توانست درون یک اتاق را ببیند. بر روی میز یک سفره‌ به سپیدی برف پهن شده بود و بر روی آن ظرف‌های چینی بسیار باشکوه جلوه‌گری می‌کردند و بوی آشنا و دلچسب یک غاز بریان شده که بخار می‌کرد و پر از سیب و آلوخشک بود به مشام می‌رسید.

ولی در یک لحظه اتفاق جالبی افتاد! ناگهان غاز از ظرف غذا پایین برید و در حالی که کارد و چنگال در سینه‌اش بود روی زمین شروع به قل خوردن کرد تا به دخترک بیچاره رسید! ولی همان موقع کبریت خاموش شد! و چیزی جز دیواری ضخیم، سرد و مرطوب باقی نماند.

دخترک کبریت دیگری روشن کرد. حالا او در زیر باشکوه‌ترین درخت کریسمس نشسته ‌بود: درختی که بسیار بزرگتر و آراسته‌تر از درخت کریسمسی بود که او از میان درب شیشه‌ای خانه‌ی تاجر بسیار ثروتمندی دیده بود.

هزاران چراغ بر روی شاخه‌های سبز می‌سوختند و تصاویر زیبا و شاد و رنگارنگ، مانند آنچه در ویترین مغازه‌ها دیده بود، از آن بالا به او نگاه می‌کردند.

Luminous GRE Vocabulary Flashcard at LELB Society

وقتی کبریت خاموش شد، دخترک دستانش را به سمت آن‌ها دراز کرد. ولی چراغ‌های درخت کریسمس بالا و بالاتر می‌رفتند و او اکنون آن‌ها را مانند ستاره‌هایی در بهشت می‌دید. ناگهان یکی از ستاره‌ها سقوط کرد و دنباله‌ای طولانی از آتش تشکیل داد.

English Documentary on Shooting Stars at LELB Society for IELTS & TOEFL

دخترک با خودش گفت: «یک نفر به تازگی مُرده!» زیرا مادربزرگش، تنها کسی که او را دوست داشت و اکنون دیگر نبود، به او گفته بود که وقتی ستاره‌ای سقوط می‌کند، روحی به سوی خدا بالا می‌رود.

او یک کبریت دیگر به دیوار کشید و روشن کرد: دوباره نور و روشنایی بود و در میان آن درخشش، مادربزرگ پیر ایستاده بود؛ بسیار درخشان و تابناک. بسیار ملایم و با چهره‌ای سرشار از عشق.

«مادربزرگ!» دخترک گریه کرد: «من را با خودت ببر! وقتی کبریت خاموش شود تو هم می‌روی. تو هم مانند آن بخاری گرم، آن غاز بریان خوشمزه و مانند آن درخت کریسمس باشکوه ناپدید می‌شوی!» سپس او ناگهان کل دسته‌ کبریت را به سرعت به دیوار مالید و روشن کرد؛ زیرا می‌خواست کاملا مطمئن شود که مادربزرگ را پیش خودش نگه می‌دارد و کبریت‌ها چنان روشنایی و درخشندگی داشت که انگار ظهر بود! او تا آن موقع هرگز مادربزرگ را به این زیبایی و قدبلندی ندیده بود.

 او دخترک را در آغوش گرفت و هردو در روشنایی و شادی پرواز کردند و به سمت بالا رفتند! خیلی بالا! جایی که نه خبری از سرما بود، نه گرسنگی و نه اندوه و نگرانی. آنها با خدا بودند!

در سحرگاه سرد فردای آن شب، در گوشه‌ای، دخترک بیچاره، با گونه‌هایی به سرخی گل رز و با لب‌هایی پر از لبخند به دیوار تکیه داده بود. دخترکی که در آخرین غروب سال قدیم از سرما یخ زده بود. دخترک یخ‌زده در حالتی خشک و بی‌حرکت نشسته بود و یک بسته کبریت سوخته هم در دستش بود.

مردم گفتند: «او می‌خواسته خودش را گرم کند.» ولی هیچ کس هرگز فکرش را هم نمی‌کرد که او در آن شب کریسمس چه چیزهای زیبایی دیده بود. هیچ‌کسی حتی خوابش را هم ندیده بود که دخترک با چه شکوهی به همراه مادربزرگش به استقبال شادی‌ها و جشن‌های سال نو رفته بود.

1 thought on “داستان فارسی دخترک کبریت فروش با ترجمه سارا حسین‌پور”

  1. با سپاس فراوان از سرکار خانم سارا حسین‌پور گرامی به خاطر ترجمه پر احساس و زیبای داستان دخترک کبریت فروش، نوشته هانس کریستین آندرسن

Leave a Comment