شاهزاده و پری جنگل – آموزش آنلاین فارسی به کودکان با داستان

داستان شاهزاده و پری جنگل برای آموزش زبان فارسی به کودکان و نوجوانان به همراه ویدیو و فرم کامنت گذاری در پایین این داستان مناسب برای تمرین خواندن و نوشتن

ویدیوی داستان شاهزاده و پری جنگل

متن داستان شاهزاده و پری جنگل

در یکی از سرزمین های خوش آب و هوا، شاهزاده ای در قصر زندگی می کرد. همه چیز در قصر برای شاهزاده آماده بود، برای همین هیچ وقت از قصر بیرون نرفته بود. شاهزاده داستان های زیادی درباره جنگل شنیده بود ولی همیشه از رفتن به جنگل می ترسید.

شاهزاده در قصر

یک روز صبح که از خواب بیدار شد از پنجره به بیرون نگاه کرد بزرگی و وسعت جنگل سرسبز را دید. وقتی خوب گوش کرد صدای پرنده ها رو هم شنید. تصمیم گرفت که با اسبش به سمت جنگل از قصر بیرون بره.

شاهزاده با اسبش در جنگل راه زیادی رفته بود که ناگهان باد در لابه لای برگ درختان پیچید و صدای خش خش برگ درختان، شاهزاده را ترساند. شاهزاده به عقب برگشت و خواست از صدا فرار کند اما راه را گم کرده بود.

گم شدن شاهزاده در جنگل

شاهزاده با ترس اطرافش را نگاه کرد ولی نمی توانست راهش را پیدا کند. چند بار هم با صدای بلند گفت: “آهای، کسی اینجا نیست. من شاهزاده هستم.” اما فایده ای نداشت و هیچ کس آن نزدیکی ها نبود.

شاهزاده از اینکه شب بشود و در جنگل تاریک، تنها بماند خیلی می ترسید برای همین ناامید و خسته به راهش ادامه داد تا به چشمه ی آبی رسید. با اسبش در آنجا توقف کرد و هر دو از آب زلال چشمه نوشیدند.

ترس شاهزاده از تاریکی شب در جنگل

شاهزاده به اسبش نگاهی کرد و از او پرسید: “حالا، چه کار کنیم؟”

شاهزاده انتظار شنیدن پاسخ از اسبش را نداشت. ولی صدای نازکی به او گفت: ” نگران نباش، اگر کمی با اسبت کنار چشمه استراحت کنید من راه را به شما نشان می دهم.”

شاهزاده به سمت صدا برگشت و پشت سرش را نگاه کرد. موجود کوچکی با بالهای نازک را دید.

شاهزاده با تعجب پرسید: “شما کی هستید؟”

موجود کوچولو جواب داد: “من پری جنگل هستم.”

شاهزاده با خوشحالی گفت: “من تا به حال پری ندیده بودم. تو واقعا می توانی راه را به من نشان بدهی؟”

پری جنگل جواب داد: “بله، شما و اسب تان خیلی خسته هستید بعد از این که استراحت کردید من شما را از جنگل بیرون می برم.”

ظاهر شدن پری جنگل

شاهزاده که کمی خیالش راحت شده بود حرف پری را قبول کرد. پری جنگل کنار شاهزاده و اسبش نشست تا آنها کاملا استراحت کنند.

پری جنگل برای شاهزاده درباره ی زندگی در جنگل و زیبایی های آن حرف زد. از پرنده ها و پروانه ها که دوستانش بودند، از گل های رنگارنگ که کنار جویبار روییدند، از این شاخه به آن شاخه ی درختان پریدن و بازی کردن با حیوانات، از خوابیدن بر روی برگ ها موقع شب، نگاه کردن به ماه و ستاره ها، دنبال کردن کرم شب تاب و گوش کردن به صدای جغد در شب برای شاهزاده تعریف کرد.

زیبایی های جنگل

شاهزاده خیلی خوب به حرف های پری جنگل گوش می کرد. حالا او از صدای چشمه، صدای خش خش برگ درختان و صدای پرندگان لذت می برد و دیگر از جنگل و حتی تاریکی شب نمی ترسید.

شاهزاده و پری جنگل

بعد از اینکه شاهزاده کاملا استراحت کرد با راهنمایی پری جنگل راهش را به سمت قصر پیدا کرد و از جنگل خارج شد. شاهزاده موقع خداحافظی از پری جنگل تشکر کرد و گفت که هیچ وقت حرف های او را در مورد جنگل از یاد نمی برد. شاهزاده شب که در قصر بود از پنجره به آسمان نگاه کرد. زیبایی نور ماه و ستاره ها  او را به یاد پری جنگل و حرف هایش انداخت که جنگل و تاریکی آن قدر که او فکر می کرد ترسناک نیست.

برگشت شاهزاده به قصر

برگرفته از داستان شاهزاده و پری بال نقره ای اثر نیکولا پریرا

پرسش های داستان شاهزاده و جنگل

به پرسش های زیر در بخش کامنت گذاری پاسخ دهید.

  1. چرا شاهزاده تا به آن زمان، هیچ وقت از جنگل خارج نشده بود؟
  2. چرا شاهزاده در جنگل می ترسید؟
  3. چه کسی به شاهزاده در جنگل کمک کرد تا راه قصر را دوباره پیدا کند؟

18 thoughts on “شاهزاده و پری جنگل – آموزش آنلاین فارسی به کودکان با داستان”

  1. ۱. شاهزاده نمی تونست برگرده برای انکه داخل جنگل گم شد.
    ۲. شاهزاده ترسید برای آنکه داخل جنکل تنا و شب بود
    ۳. پری جنگل شاهزاده را کمک کرد.

    • بله، درسته. شاهزاده در جنگل تنها بود و در شب، در جنگل گم شد. ولی پری مهربان در جنگل به شاهزاده کمک کرد تا قصر را پیدا کند و به سلامت به خانه برگردد.
      بازخورد
      انکه = آنکه – با آی باکلاه نوشته می شود
      تنا = تنها
      جنکل = جنگل

  2. ۱ برای اینکه همه چیز آماده بود برای شاهزاده در قصر.
    ۲. برای اینکه شاهزاده داستان های درباره جنگل شنید و شاهزاده
    پری به شاهزاده کمک کرد تا شاهزاده به قصر برگردد

    • بله، کاملا درست است. شاهزاده در قصر به همه چیز دسترسی داشت و خیلی لازم نبود که به جنگل برود. شاهزاده کمی از جنگل می ترسید. در این داستان، جنگل نماد چالش در زندگی است که باعث می شود انسان قوی تر و نیرومند تر شود. در واقع، به جنگل رفتن و پا به جنگل گذاشتن یعنی ریسک کردن و مقابله با ترس.

  3. این داستان در مورد شاهزاده ای بود که هیچوقت از قصرش بیرون نمی رفت. پس یک روز که تنها به جنگل رفته بود راهش را گم کرد و خیلی ترسید. اما یک پری جنگلی دید که درباره خوبیهای جنگل به شاهزاده گفت وبه او کمک کرد تا راهش را پیدا کند. بعد از اینکه شاهزاده به قصر برگشت دیگر از
    جنگل نمی ترسید.

    • آفرین، خلاصه خوبی نوشتی.
      همان طور که گفتید ترس مانع از دیدن چیزهای نو و تازه می شود. گاهی دلیلی برای ترس وجود ندارد، مانند ترس از تاریکی و شب. ترس زیاد باعث می شود فعالیت های خود را محدود کنیم. گاهی هم ترس و نگرانی باعث می شود فرصت های خوب را از دست بدهیم.

  4. این داستان در مورد شاهزاده ای است که در یک قصر زندگی می کرد و هرگز بیرون نمی رفت. یک روز تصمیم گرفت با اسبش به بیرون برود. اول از صدای باد می ترسید و می خواست به خانه برود چون می ترسید در تاریکی تنها بماند. بعداً با اسبش به کنار رودخانه رفت و با یک موجود کوچک صحبت کرد. این موجود به او گفت که با همه حیوانات دوست است و چقدر در جنگل آرام است و همین باعث شد شاهزاده نترسد. این داستان به ما می آموزد که باید چیزهای جدیدی را امتحان کنیم که باعث شود از ترس خود نترسیدیم.

    • خیلی ممنون از دیدگاه یا کامنت کامل شما که کل داستان شاهزاده و پری جنگل را به این خوبی خلاصه کردید. همانطوری که شما گفتید، در این داستان فارسی، ما می آموزیم که اگر بر ترس خود چیره شویم یا غلبه کنیم، می توانیم دنیا زیباتری را برای خود بسازیم و موقعیت ها را از دست ندهیم. البته این به این معنا نیست که شرط احتیاط را رعایت نکنیم. چرا که از قدیم گفته اند: “احتیاط شرط عقل است.”

    • مثلاً من میتوانم کار هایی که ارتفای زیادی دارد را انجام بدهم با این که از ارتفا می‌ترسم شاید هم از این کار خوش ام بیاید

      • چه فکر خوبی! شما که از ارتفاع می ترسید، بهترین کار این است که به شکل حساب شده و با احتیاط کامل، بر ترس خود نسبت به ارتفاع چیره شوید و یا غلبه کنید. من هم چند سال پیش، از برخی حشرات می ترسیدم و حتی نمی توانستم به آنها نزدیک شوم. ولی خوشبختانه، با استفاده از تکنیک های مفید و علمی در زمینه روان شناسی، توانستم بر ترس خود نسبت به حشرات مثل سوسک، چیره شوم

    • بله، شجاعت یا شجاع بودن در زندگی اهمیت خیلی زیادی داره. شجاعت به این معنی نیست که ترس وجود ندارد
      افراد شجاع هم ترس را حس می کنند و آن را تجربه می کنند. ولی با وجود ترس، باز هم به تلاش خود ادامه می دهند

Leave a Comment