چاپ داستان فارسی با عنوان شیر و گوزن

LELB Society: A Bilingual Academy of English & Persian Forums Submit Your Post as an Author or Teacher at LELB Society چاپ داستان فارسی با عنوان شیر و گوزن

Viewing 1 reply thread
  • Author
    Posts
    • #120208

      چاپ داستان فارسی شیر و گوزن

      شیری در لانه خودش بیمار بود و دراز کشیده بود و توانایی تامین کردن غذای خود را نداشت،به همین دليل او به دوستش ، روباه ، که برای پرسیدن حال او آمده بود ، گفت : ” دوست خوب من، کاش تو به آن طرف چوب میرفتی و گوزن بزرگی که آنجا زندگی می‌کند را فريب میدادی تا به لانه من بیاد : دوست دارم شامم را از قلب و مغز گوزن درست کنم. “

      روباه به سمت چوب رفت و گوزن را پیدا کرد و به او گفت: “آقای عزیز من، تو شانس خوبی داری. شما پادشاهمون شیر رو میشناسین: خوب، او در حال مرگ هست و شما رو جانشین خود برای حکومت بر جانوران دیگر انتخاب کرده است.

      امیدوارم فراموش نکنی که من اولین کسی بودم که اخبار خوب رو برای شما آوردم. و حالا من باید کنار اون برگردم. و اگر پیشنهاد من رو قبول کنی، شما هم اونجا میای و در آخر با اون خواهی بود. “

      گوزن خیلی چاپلوس بود، و تا لانه ی شیر به دنبال روباه رفت و به هیچ چیزی شک نکرد.در همین لحظه که گوزن به داخل لانه ی شیر نرسیده بود ، شیر به روی او پرید، اما اون بهار خود را اشتباهی تشخیص داد، و گوزن در حالی که گوش هایش پاره شده بود فرار کرد و با سرعت زیادی به پناهگاه چوب برگشت.

      روباه خیلی ناراحت بود و شیر هم همین طور. به طرز وحشتناکی ناامید شده بود چون به خاطر بیماری که داشت خیلی گرسنه می‌شد. به همین دلیل به روباه التماس کرد که دوباره تلاش کند تا گوزن را دوباره به لانه ی شیر بیاورد. روباه گفت :”این دفعه تقریبا غیر ممکن است اما من تلاشم را انجام می‌دهم.” و برای بار دوم به جنگل رفت و گوزن را در حال استراحت پیدا کرد که سعی می‌کرد از ترس خود رها شود. در همان لحظه که روباه را دید، گریه کرد ، “ای شرور ، هدفت از این که اینطور مرا به سمت نابودی و مرگ کشاندی چیست؟ خودت را رها کن، وگرنه با شاخ هایم تو را میکشم.”

      اما روباه واقعا بی حیا بود.”تو چقدر ترسو بودی.”

      “به اون گفت:مطمئنا توفکر نمیکردی که شیر به تو آسيبی بزند ؟ چرا ، او فقط می خواست بعضی از اسرار رویایی را در گوش تو زمزمه کند که تو مثل یک خرگوش ترسیده رفتی.

      تو نسبتا اون رو ناراحت کردی ، و من مطمئن نیستم که او گرگ را به جای تو پادشاه نخواهد کرد ، مگر اینکه تو زود برگردی و نشان دهی که کمی روحیه داری. من به تو قول میدم که او به تو آزاری نمی رساند و من وفادار تو خواهم بود.

      گوزن به حدی احمق بود که راضی شد برگردد و این دفعه شیر هیچ اشتباهی نکرد ، و بر اون چیره شد ، و به طور سلطنتی بر لاشه ی او جشن گرفت. روباه، در همین حال فرصت را غنیمت شمرد ، هنگامی که شیر حواسش نفود، مغزها را از بین برد تا به خاطر درد سرش به او جایزه دهد.

      در همین حال، شیر به جستجو در مورد مغزها شروع کرد ، البته بدون موفقیت: و روباه ، که در حال تماشای او بود، گفت،” من فکر نمیکنم جستجوی مغز تو زیاد فایده داشته باشد: موجودی که دوبار به لانه ی شیر آمد نمیتواند مغزی داشته باشد .”

    • #120214
      Hajar Aziz Zanjani
      Participant

      داستان جالب و شنیدنی بود. خیلی خوشحال هستیم که به تیم آموزشی آکادمی آنلاین ما پیوستید.

      یادگیری زبان با داستان برای زبان آموزان ما بسیار مفید بوده است. برای این که، واژگان و لغات را در متن داستان و به شکل مفهومی یاد می گیرند.

Viewing 1 reply thread
  • You must be logged in to reply to this topic.