داستان خاربن وجود
داستان خاربن وجود
روزی، مردی در وسط یک کوچه که محل رفت و آمد مردم بود، بوته ی خاری کاشت. آن بوته روز به روز رشد می کرد و بزرگ تر می شد. وقتی رهگذران می خواستند از آن جا رد شوند، خار به لباس هایشان گیر می کرد و لباس هایشان پاره می شد. همچنین، وقتی فقیران که کفشی به پا نداشتند از آن جا می گذشتند، خار در پاهایشان فرو می رفت و پاهایشان را زخمی می کرد. این شد که کم کم همه زبان به اعتراض گشودند و به مردی که آن بوته ی خار را کاشته بود، گفتند که آن را از ریشه بیاورد؛ اما او اصلا گوشش بدهکار نبود.
همچو آن شخصِ درشتِ خوش سخن *** در میانِ ره نشانْد او خاربُن
رهگذرْیانش ملامت گر شدند *** بس بگفتندش بکَن آن را نکَند
هر دَمی آن خاربُن افزون شدی *** پایِ خلق از زخمِ آن پُرخون شدی
جامه های خلق بدْریدی ز خار *** پای درویشان بخستی زار زار
روز ها می گذشت و مردم که دیدند هر چه به آن مرد می گویند فایده ای ندارد، نزد حاکم شهر رفتند تا از او شکایت کنند. حاکم با قاطعیت به او گفت: «هر چه سریع تر آن بوته را بکن، اگر نه دیر می شود.» و مرد جواب داد: «بله، بله، می کَنمش» . مدتی گذشت و مرد، دائم امروز و فردا می کرد. روزی حاکم به او گفت: «خوب حواست را جمع کن که هر روزی که می گذرد و تو به وعده ات عمل نمی کنی، ریشه های این بوته در خاک محکم تر می شود ، در حالی که با گذشت هر روز، تو پیر تر و ناتوان تر می شوی.»
چون بجِد حاکم بدو گفت این بکَن *** گفت آری برکَنم روزیش من
مدّتی فردا و فردا وعده داد *** شد درختِ خارِ او محکم نهاد
گفت روزی حاکمش ای وعده کژ *** پیش آ در کار ما واپس مغژ
تو که می گویی که فردا این بدان *** کی بهر روزی که می آید زمان
آن درخت بد جوان تر می شود *** این کَننده پیر و مُضْطَر می شود
او جوان تر می شود تو پیر تر *** زود باش و روزگار خود مبر
مولانا، هر عادت و اخلاق بد انسان ها را به یک بوته خار تشبیه می کند که حتی اگر ندانیم که باعث اذیت و آزار بقیه است، آن اخلاق، خودمان را آزار می دهد؛ چنان که گفته است:
خاربن دان هر یکی خوی بَدَت *** بار ها در پای خار آخر زدت
گر ز خسته گشتن دیگر کسان *** که ز خُلق زشتِ تو هست آن رسان
غافلی باری ز زخم خود نه ای *** تو عذاب خویش و هر بیگانه ای
البته او دو پیشنهاد هم برای خلاصی از این مشکل دارد: اول آن که «تبر بردار و مردانه بزن» ، و دیگر این که در کنار عادت های بدت، عادت های خوبی هم درون خودت پرورش بده، تا این که روزی خوبی هایت بر بدی هایت غلبه کنند.
یا به گلبن وصل کن این خار را *** وصل کن با نار نور یار را
تا که نور او کُشد نار تو را *** وصل او گلشن کند خار تو را
هین و هین ای راه رو بیگاه شد *** آفتاب عمر سوی چاه شد
سال بیگه گشت، وقت کشت نه *** جز سیه رویی و فعل زشت نه
هین مگو فردا که فردا ها گذشت *** تا به کلی نگذرد ایامِ کَشت
پند من بشنو که تن بند قوی است *** کهنه بیرون کن گرت میل نوییست
پند داستان خاربن وجود
برای رهایی از عادات و خلق و خوی بدمان، و جایگزینی آن ها با عادات خوب، بهتر است که امروز و فردا نکنیم و لحظه ها را غنیمت بشماریم.
واژگان و اصطلاحات
- زبان به اعتراض گشودند: شروع به اعتراض کردند.
- گوشش بدهکار نبود: توجهی نشان نمی داد.
- امروز و فردا کردن: به تعویق انداختن کاری
- وعده: قول، قرار، پیمان
- خلاصی: رهایی
- غلبه کردن: چیره شدن
معنی شعر
همچو آن شخصِ درشتِ خوش سخن *** در میانِ ره نشانْد او خاربُن
مثل آن شخص (فرد) درشت هیکل و شیرین زبان، در میان (بین) راه بوته ی خاری کاشت.
رهگذرْیانش ملامت گر شدند *** بس بگفتندش بکَن آن را نکَند
رهگذران (کسانی که از جایی می گذرند یا رد می شوند) او را سرزنش کردند و بسیار به او گفتند که بوته را بکند، اما او نکَند.
هر دَمی آن خاربُن افزون شدی *** پایِ خلق از زخمِ آن پُرخون شدی
هر روز آن بوته بزرگتر می شد. پاهای مردم به خاطر خار ها زخم می شد.
جامه های خلق بدْریدی ز خار *** پای درویشان بخستی زار زار
خارها لباس های مردم را پاره می کردند و به شدت پای فقیران را می خراشیدند.
چون بجِد حاکم بدو گفت این بکَن *** گفت آری برکَنم روزیش من
وقتی حاکم با جدیت ( قاطعیت) به او گفت: «این [بوته ی خار] را بکن» ، او گفت: «بله، یک روز آن را می کَنم» .
مدّتی فردا و فردا وعده داد *** شد درختِ خارِ او محکم نهاد
مدّتی امروز و فردا کرد. ریشه بوته ی خار او، محکم شد.
گفت روزی حاکمش ای وعده کژ *** پیش آ در کار ما واپس مغژ
روزی حاکم به او گفت: «ای بدقول! کار را انجام بده و معطل نکن
تو که می گویی که فردا این بدان *** کَی بهر روزی که می آید زمان
تو که دائم وعده ی فردا را می دهی، این را بدان که هر روزی که می گذرد،
آن درخت بد جوان تر می شود *** این کَننده پیر و مُضْطَر می شود
آن بوته خار جوان تر و قوی تر می شود، و تو که باید آن را بکنی، پیر و ناتوان می شوی.
او جوان تر می شود تو پیر تر *** زود باش و روزگار خود مبر
او جوان تر می شود و تو پیر تر می شوی. زود باش (عجله کن) و عمرت را تلف نکن.»
خاربن دان هر یکی خوی بَدَت *** بار ها در پای خار آخر زدت
هر اخلاق بدت را یک بوته ی خار بدان. بار ها خار های این بوته به پایت فرو خواهند رفت (اخلاق بدت تو را آزار خواهد داد.)
گر ز خسته گشتن دیگر کسان *** که ز خلق زشتِ تو هست آن رسان
غافلی باری ز زخم خود نه ای *** تو عذاب خویش و هر بیگانه ای
اگر از آزرده شدن دیگران که اخلاق بدت آن را می رساند
بی خبری، از آزار دیدن خودت که بی خبر نیستی. تو باعث اذیّت خودت و دیگران هستی.
یا تَبَر بر گیر و مردانه بزن *** تو علی وار این در خَیْبَر بکَن
یا یک تبر بردار و با قدرت این بوته را قطع کن، مثل علی (ع) در خیبر را بکَن،
یا به گلبن وصل کن این خار را *** وصل کن با نار نور یار را
یا به این خار، بوته ی گلی متّصل کن. نور خدا را به آتش (بدی ها) وصل کن.
تا که نور او کُشد نار تو را *** وصل او گلشن کند خار تو را
تا نور او، آتش (بدی ها) را از بین ببرد و این وصل شدن به او، خار (بدی های) تو را به گل (خوبی ها) تبدیل کند.
هین و هین ای راه رو بیگاه شد *** آفتاب عمر سوی چاه شد
ای رهگذر، زود باش، دیر وقت (یا شب) شد. عمرت مثل خورشیدی که غروب می کند، به پایان رسید.
سال بیگه گشت، وقت کشت نه *** جز سیه رویی و فعل زشت نه
سال دارد به پایان می رسد، وقتی برای کشت (کاشتن) بگذار. چیزی به غیر از بدکاری بکار.
هین مگو فردا که فردا ها گذشت *** تا به کلی نگذرد ایامِ کَشت
آگاه باش (یا عجله کن) و امروز و فردا نکن که فردا ها دارند می گذرند (تمام می شوند)، پیش از آن که روز های کشت به کلی بگذرند.
پند من بشنو که تن بند قوی است *** کهنه بیرون کن گرت میل نویی است
پند (نصیحت) من را گوش کن که جسم انسان زندانی محکم است. اگر می خواهی انسان جدیدی بشوی، عادت ها و اخلاق های کهنه و قدیمی را دور بینداز.
پرسش و پاسخ
- با توجه به داستان، بوته ی خار نماد چیست؟
- چرا نباید تغییر دادن خودمان را به تعویق بیندازیم؟
برگرفته از کتاب مثنوی معنوی مولانا، دفتر دوم، بخش 26
موسیقی سه تار پس زمینه: مسعود شعاری و کریستف رضایی، از آلبوم Journey
عمل و انجام هم معنی هستند؟
“انجام دادن” و “عمل کردن” هم معنی هستند (به عنوان فعل)
در متن این درس: به وعده ات عمل نمی کنی = وعده ات یا قولت را انجام نمی دهی
سلام، نزد و نزدیک هم معنی هستند؟
سلام. نزدیک صفت است و نزد اسم است.
نزد حاکم شهر رفتند: پیش حاکم شهر رفتند. در این جمله، شما نمی توانید از “نزدیک” استفاده کنید