داستان قطره های باران – آموزش زبان فارسی با داستان

داستان قطره های باران – آموزش زبان فارسی با داستان به همراه پادکست و ویدیوی آموزشی و متن کامل داستان مناسب برای آموزش آنلاین زبان فارسی به کودکان و نوجوانان

داستان قطره های باران

روزی که به زیباترین شکل ممکن بود، گروهی از قطره های کوچیک بارون توی ابرشون از خواب بیدار شدند. اون ها از زنده بودن خوشحال بودن و از زندگی تو خونه ی آبی شون راضی بودند. روزهای اون ها پر از شادی و خنده و بازی و ورجه و ورجه کردن توی ابرها بود.

قطره رینی: «وایستید و تماشا کنید، امروز می خوام تو مسابقه ی رسیدن به ابر 9، دروپی رو شکست بدم».

قطره مویسی: «من و دوستهام هم برنامه ریزی کردیم تو کوه های کلاد فلافی مسابقه بدیم».

قطره دراپی: «ما هم می خوایم با هفت رنگ نور خورشید، کار هنری بسازیم. اوه، واقعا خوش شانسیم که قطره های کوچیک بارون هستیم».

قطره مویسی: «امروز، عجب روزی میشه. زود باشید، بریم».

قطره رینی: «ام م …، صبر کن، ممکنه امروز یک سری کار داشته باشیم».

قطره دراپی: «کار! کدوم کار رینی؟»

قطره رینی: «ببین!»

قطره مویسی: «خوب چی شده؟»

قطره رینی: «مویسی، تو فکر نمی کنی که برگ درخت ها همه شون خشک و پژمرده شده، اون جا رو نگاه کن».

قطره دراپی: «خدای من، چشمه آب واقعا خیلی خشک شده!»

قطره رینی: «آره، دراپی، دیگه وقتشه همه مون بریم اون پایین».

قطره مویسی: «نمی تونیم فردا بریم، من کل روزم رو برنامه ریزی کرده بودم».

قطره رینی: «زود باش مویسی، اگه همه باهم انجامش بدیم کار به تفریح خیلی خوبی تبدیل میشه. دوستهامون توی زمین به ما احتیاج دارند. زود باشین».

قطره مویسی: «باشه رینی».

قطره دراپی: «باید بریم و همه رو جمع کنیم. اگه باهم جمع نشیم هیچ کدوم ما نمی تونه کاری از پیش ببره».

قطره رینی: «کاملا درسته».

اون پایین، جهان، واقعا با گرما و کمبود آب، دست و پنجه نرم می کرد.

جوجه گنجشک: «مامان جون، خیلی گرمه، من تشنه ام. می تونم برم نزدیک چشمه، خواهش می کنم».

مادر گنجشک: «آو، عزیزم، نرو نزدیک چشمه، اون این قدر کوچیک شده که هر شکارچی به راحتی می تونه بهت حمله بکنه. یک کم صبر کن عزیزم. حتما دوست های ما، قطره های بارون، به زودی میان».

زرافه: «خدای من! سطح آب به قدری کم شده که نمی تونم آب بخورم بدون این که سنگ و ماسه قاطی قطره های آب نشه. کی قطره های بارون میان؟»

سوسمار: «هوا خیلی گرمه، پوست ضخیم من تحملش رو آسون تر نمی کنه. چی کار کنیم؟ قطره های بارون بیاین، لطفا بیاین».

بچه فیل: «علف ها خیلی خشک و بی مزه شدن».

فیل بزرگ: «اصلا، علف خیلی کمی باقی مونده. قطره های بارون اگه به زودی نیاین، همه ی ما از گشنگی می میریم».

نه تنها حیوانات، بلکه حتی آدم ها، با درماندگی منتظر آمدن بارون بودند.

مرد کشاورز: «هر کاری که می تونستیم انجام دادیم. زمین رو شخم زدیم، دانه ها رو کاشتیم. ولی اگه بارون نیاد، محصولات رشد نمی کنند. اون وقت می خواهیم چی بپوشیم؟ چه طور به بچه هامون غذا بدیم؟ و البته به گاوهامون».

برادر کشاورز: «ایمان داشته باش. حتم دارم که ابرها و بارون ما رو تنها نمی گذارند».

اون بالا، توی ابرها، رینی سوت می زد که همه دور هم جمع بشن. به زودی، تمام میلیون ها قطره های بارون، در تمام ابرهای شناور قبل از بارون، در آسمون جمع شدند.

قطره رینی: «سلام به همه، به وضعیت زمین نگاه کنید».

همه ی قطره ها، به پایین نگاه کردند.

قطره مویسی: «اوه! این وضعیت خیلی بده!»

قطره سیاه: «چ چ چ …، وای بدجوری به ما احتیاج دارند».

قطره رینی: «بله، همه به ما احتیاج دارند. دیگه باید به زمین بریم و به دوست هامون کمک بکنیم. توی 10 (ده) دقیقه آماده بشین».

چیزی نگذشت که قطره های بارون آماده شدند.

قطره رینی: «قطره ها، فرود بیاین. الان، به سمت زمین».

قطره های بارون به سمت زمین فرو رفتن. هزارتا از از قطره ها تو ابرهای بزرگ بارون. درخت ها، گل ها و پرنده ها متوجه رسیدن اون ها شدند.

درخت بلوط: «یووو هووو …، بالاخره، داره بارون میاد، داره بارون میاد».

پرنده: «اوه، آره، چیک و چیک و چیک. خوش اومدین بچه ها».

قطره بارون: «حالت چطوره بلوط پیر؟»

درخت بلوط: «از این که می بینمت خیلی بهترم، ممنونم که اومدین. حالا برگ های من، کاملا شست و شو می شن. و نسیم، دوباره خنک و تازه می شه».

جوجه گنجشک: «مامان، این عطر خوب چیه؟ از کجا داره میاد؟»

مادر گنجشک: «از اون جا، وقتی آب بارون با خاک قاطی می شه، هر دوی اون ها باهم، این بوی عالی رو به وجود میارن».

جوجه گنجشک: «بهترین بویی هست که تا به حال حس کردم».

زرافه: «بالاخره، آب چشمه داره زیاد می شه. بیا عزیزم، هر چقدر می خوای بخور».

بچه زرافه: «آبش خیلی تازه و خنکه. می تونم آب کل چشمه رو بخورم».

زرافه: «هر چه قدر می خوای بخور، نوش جان».

بچه فیل: «بیا با ما بازی کن».

بچه زرافه: «ه ه هه…، چه قدر عالیه، ممنونم قطره های بارون».

ارتش کوچیک قطره های بارون، خاک رو خیس کردند، و ریشه ها رو بزرگ تر کردند. درخت ها رو سبزتر و بزرگ تر کردند، باعث شدند علف های تازه و خوشمزه رشد کنند. با جاری شدن آب توی مسیرها، چشمه های آب بزرگتر می شدند و حیوانات و پرندگان هم، هر چه قدر که می خواستن آب می خوردند و بازی میکردن و می خندیدند.

قطره های بارونی که توی رودخونه های کوچیکی که از کوهستان سرچشمه می گرفت جمع شده بودند، مثل رودخونه های بزرگ باهم یکی شدند و توی دشت و جنگل سرازیر شدند. حتی آدم های خسته و مزارع تشنه ی بارون، استقبال کردند و محصولات شروع کردند به رشد کردن.

گرمای سوزاننده ی خورشید هم کم شد. قطره های کوچیک بارون، باهم زندگی جدید و باشکوه و خوشبختی رو به زمین بخشیدند. اون ها شب و روز با خوشحالی جاری بودند. تا این که یه روز به بزرگترین جریان آب موجود در اون جا رسیدند، اقیانوس بزرگ. قطره ها با خوشحالی شنا کردند و روی موج ها حرکت کردند.

قطره بارون: «یوهو…، چه قدر موج سواری دوست داریم».

قطره دراپی: «اوهوم…، چه قدر موج سواری دوست داریم».

کارشون توی زمین تموم شده بود. بنابراین خورشید اومد تا اون ها رو جمع کنه و به خونه ببره. پرتوهای خورشید، روی اقیانوس درخشید. قطره های بارون، یکی، یکی رفتند توی پرتوها و در نهایت، خورشید اون ها رو به خونه های ابری نرم و راحت شون توی آسمون برگردوند.

قطره های بارون باهم گفتند: «موفق شدیم، موفق شدیم. پایین رو ببینید».

قطره های بارون خیلی خوب عمل کردند، اما صبر کنین، اوه! هیس…، قطره های بارون الان خوابیدند. ما نباید سر و صدا کنیم. بعد از همه ی تلاش شون، حق دارند استراحت کنند. شما این طور فکر نمی کنید؟ ما هم درست مثل قطره های بارون وقتی باهم و برای یک هدف کار کنیم، کار سرگرم کننده میشه و همه رو خوشحال می کنه.

پرسش های درس

1- چه چیزی باعث کم آبی روی زمین می شود؟

2- وقتی آب کم باشه، برای گیاهان و حیوانات، چه اتفاقی می افتد؟

3- چطور قطره های بارون به زمین کمک کردند؟

4- اگر قطره ها، باهم یکی نمی شدند، روی زمین چه اتفاقی می افتاد؟

5- قطره های بارون از وقتی که از ابرها به زمین افتادن تا زمانی که دوباره ابر شدند، چه مسیری را رفتند؟

26 thoughts on “داستان قطره های باران – آموزش زبان فارسی با داستان”

    • وقتی سوال درباره “چطور” هست، نباید از “چون” استفاده کنید.
      منظورت از هیدراته، آبیاری هست؟ هیدراته در زبان فارسی رایج نیست

  1. الودقی هوا و ما خیلی اب مصرف می کنیم
    حیوان ها خیلی اب کم میخورن و خیلی خش می شود
    رفتن پاین و همه چا اب دادن
    همه تشنه می شدن و از تشنگی می مردن
    رفتن توی خاک بعد به چشمه بعد به رودخانه بعد به ادویانس

Leave a Comment