داستان تدی، خرس تنبل برای آموزش مسئولیت پذیری به کودکان توسط مدرس فارسی LELB Society نوشته و تدوین شده است. داستان تدی، خرس تنبل مفاهیمی نظیر نظم و انجام کارهای شخصی، اهمیت مسئولیت پذیری، استقلال و خود اتکایی، قدردانی از زحمات دیگران، عذرخواهی از اشتباهات را به کودکان آموزش می دهد.
نویسنده: هاجر عزیز زنجانی
تدی، خرس تنبل در این داستان با بیماری مادرش متوجه زحمات او می شود. کودکان در این داستان یاد می گیرند که چطور با اتکا به توانایی های خودشان، کارهایشان را به تنهایی انجام دهند. تدی به کودکان می آموزد که کارهایشان را به موقع و منظم انجام دهند. به علاوه، تدی به کودکان نشان می دهد که بزرگ شدن فقط خوردن، بازی کردن و خوابیدن نیست. بلکه، انجام دادن کارهای شخصی و یاد گرفتن مراقبت از خود و دیگران است.
ویدیوی داستان تدی، خرس تنبل
داستان تدی، خرس تنبل با ویدیو توسط هاجر عزیز زنجانی، مدرس فارسی LELB Society نوشته و تدوین شده است. شما می توانید در ویدیوی زیر، داستان تدی، خرس تنبل را ببینید. بعد از آن، متن داستان را خوانده و به پرسش های داستان تدی، خرس تنبل در کامنت جواب دهید.
متن داستان تدی، خرس تنبل
روزی روزگاری، در یک جنگل سرسبز، زنبور کوچکی به نام بیز، یک خرس خواب آلود به نام تدی و مامان خرسی مهربان با هم در غاری زندگی می کردند.
زنبور کوچولو یعنی بیز، همیشه مشغول کار بود. بیز، صبح زود از خواب بیدار می شد، گرده جمع می کرد، عسل درست می کرد و به زنبورهای دیگر کندو کمک می کرد. بیز زنبور مسئولیت پذیری بود.
بیز همیشه مامان خرسی رو هم می دید که چقدر دلسوز و مهربان بود. مامان خرسی سخت تلاش می کرد تا خانه را تمیز و مرتب نگه دارد و غذاهای خوشمزه برای تدی آماده کند.
از طرف دیگر، تدی عاشق خوابیدن بود. او دیر از خواب بیدار می شد، عسلی را می خورد که بیز و دوستانش درست کرده بودند و دوباره به خواب می رفت. تدی خیلی تنبل بود. تدی انتظار داشت که مامان خرسی همه کارها از آوردن توت تا تمیز کردن اتاقش را برای او انجام دهد.
هر وقت مامان خرسی از تدی می خواست کاری انجام دهد، تدی می گفت: “من هنوز کوچیک هستم. من بلد نیستم این کار رو انجام بدم. من بازی کردم و خسته ام، یک روز دیگه اتاقم رو مرتب می کنم.”
یک روز مامان خرسی خیلی احساس خستگی کرد. او تمام روز را سخت کار کرده بود و کمرش درد می کرد. تدی مثل همیشه در خواب ناز بود. برای همین، از حال بد مادرش خبر نداشت. بیز وقتی بدحالی مامان خرسی رو دید، پیشنهاد کمک بهش کرد. اما مامان خرسی گفت، اگه استراحت بکنه حالش بهتر میشه.
صبح روز بعد، مامان خرسی آنقدر مریض بود که نمی توانست از رختخواب بلند بشه. تدی با یک غار سرد و شکم خالی از خواب بیدار شد. تدی به دنبال مامان خرسی گشت. او مامان خرسی را در خواب عمیق پبدا کرد. تدی خیلی ترسیده بود چون که نمی دونست چطور از خودش مراقبت کند.
تدی به آشپزخانه رفت تا برای خودش صبحانه درست کند. اما او توت ها را سوزاند و ظرف عسل هم بر زمین ریخت. غار بوی بدی می داد. برای همین، تدی سعی کرد غار را تمیز کند. اما، دستمال به زمین چسبید. به نظر می رسید تدی هر چیزی را که لمس می کرد اشتباه می کرد.
تدی برای پیدا کردن غذا به جنگل رفت، اما چیزی برای خوردن پیدا نکرد. تدی با شکم گرسنه به غار برگشت. تدی مادرش را بیمار و بد حال دید. تدی دلش برای غذاهای خوشمزه مامانی، غار تمیز و مرتب شون، و بیشتر از همه، صدای مهربون و پر از عشق مامان خرسی تنگ شده بود.
با گذشت چند روز، تدی متوجه شد که مادرش چقدر برای او کار کرده است. او به خاطر تنبلی و نادیده گرفتن زحمت های مادرش احساس ناراحتی کرد. تدی از اینکه اینقدر تنبل بود و از مادرش انتظار داشت همه کارها را انجام بده متاسف شد.
تدی دلش می خواست مامان خرسی بهش جواب بده و اون رو بغل بکنه. تدی خیلی غمگین و ناراحت بود. بیز وقتی ناراحتی و پشیمانی تدی را دید، به او گفت که کمکش می کند. تدی با راهنمایی های بیز خانه را تمیز کرد. بیز برایشان عسل تازه آورد. تدی یک سوپ سبزی هم برای مادرش درست کرد.
از آن روز به بعد، تدی یاد گرفت که مسئولیت پذیر باشد. تدی، با صدای وزوز بیز، صبح زود از خواب بیدار می شد. تدی رختخوابش را مرتب می کرد، دست و رویش را می شست. تدی خودش صبحانه را آماده می کرد و به سراغ مامان خرسی می رفت. تدی حتی به بیز و دوستان زنبورش هم در پیدا کردن گل ها در جنگل کمک می کرد.
تدی هر روز، چیزهای تازه و جالب توی جنگل کشف می کرد. تدی به خودش گفت: “عجب! چطور این همه مدت من فقط خواب بودم و هیچی رو ندیدم. من باید بتونم از خودم و دیگران مراقبت کنم و کارهام رو انجام بدم.”
تدی حالا متوجه شد که مادرش یک ربات نیست. بلکه، موجودی دوست داشتنی است که مثل بقیه به استراحت و مراقبت نیاز دارد.
تدی با کمک بیز برای چند روز از مادرش مراقبت کرد. وقتی حال مامان خرسی بهتر شد، تدی به خاطر تنبلی هاش از او عذرخواهی کرد. مامان خرسی هم از بیز و تدی تشکر کرد که مراقبش بودند تا خوب بشه.
حالا، یک غار تمیز تو دل جنگل سرسبز بود با بیز و تدی کوشا و مامان خرسی سرحال که با هم به شادی زندگی می کردند. تدی، دیگه یک خرس تنبل و بی انرژی نبود. تدی با انجام کارهای خودش، هر روز قویتر و پر انرژی تر می شد. تدی می تونست مراقب خودش، مادرش، زنبورها و بقیه حیوانات باشه.
تدی دیگه شب ها به راحتی می خوابید. چون، همه روز کارهاش رو خودش انجام می داد. تدی خیلی خوشحال و راضی بود.
پرسش های داستان تدی، خرس تنبل
- چه اتفاقی در این داستان باعث شد که تدی متوجه اشتباهاتش شود؟
- در این داستان، بیز چطور به تدی کمک کرد؟
- چرا مامان خرسی مریض شد؟
- تدی از اینکه می توانست کارهایش را به تنهایی انجام دهد، چه حسی داشت؟
- زمانی که مامان خرسی بیمار بود، چه اتفاق هایی برای تدی افتاد؟
- به نظر شما، برای مسئولیت پذیر بودن چه کارهایی باید انجام بدهیم؟
- به نظر شما، اگه کارهایمان را به موقع انجام ندهیم و بی نظم باشیم، چه چیزهایی اتفاق می افتد؟
- به نظر شما، اگر هر روز اتاق و خانه خود را تمیز و مرتب نکنیم، چه می شود؟