داستان موش روستایی و موش شهری
داستان موش روستایی و موش شهری
روزی روزگاری، موشی که مدتها در شهر زندگی می کرد، برای دیدار با پسرعمویش که ساکن روستا بود، عازم روستا شد. موش روستایی با اینکه به زندگی سخت در روستا عادت کرده بود، برای استقبال و پذیرایی از پسرعموی شهرنشین خود، سنگ تمام گذاشت و از پسرعمویش با حبوبات، کباب، نان و پنیر به گرمی پذیرایی کرد.
با این حال، موش شهرنشین به زندگی شهری خود فخر فروخت و نسبت به غذای روستایی عاری از تجملات ابراز ناخوشایندی کرد و گفت:
“پسرعمو جان، من اصلا نمی فهمم که تو واقعا چطوری می تونی با نون و پنیر سر کنی و اون رو غذا بدونی؟ البته، حق داری! هر کی تو روستا بزرگ بشه، از این بیشتر نمی تونه توقع داشته باشه! با من به شهر بیا تا بفهمی زندگی یعنی چی! کافیه فقط یه هفته تو شهر باشی، تا بفهمی که تمام عمرت رو تو روستا هدر داده ایی!”
موش روستایی پیشنهاد پسرعمویش را پذیرفت و آن دو به طرف خانه پسرعموی شهری حرکت کردند و شب هنگام به آنجا رسیدند. میزبان رو به مهمان کرد و گفت:
“بعد از یه سفر طولانی، وقتشه که یه شکم سیر از غذا در بیاریم.”
هر دو موش به اتاق پذیرایی رفتند. در آنجا، پسرعموی شهری به مهمانش تعارف کرد که از باقی مانده ضیافت باشکوهی که شب قبل برگزار شده بود، بخورد و بیاشامد. آنها با ولع در حال لذت بردن از خوراکی های رنگارنگ و متنوع بودند که ناگهان با صدای ترسناک و بلند پارس سگ دست از خوردن کشیدند. موش روستایی که بسیار ترسیده بود، با رنگی پریده از پسرعمویش پرسید:
“این دیگه چه صدایی بود؟”
موش شهری در پاسخ گفت:
“چیز مهمی نیست، پسرعمو جان. این فقط صدای پارس سگ های محافظ خونه هست.”
موش روستایی که به چنین سر و صدایی اصلا عادت نداشت، با تعجب گفت:
“فقط چند تا سگ؟! من اصلا دوست ندارم شامم رو با صدای پارس سگ بخورم.”
درست در همان لحظه، در باز شد و دو سگ بزرگ و ترسناک به داخل پریدند. هر دو موش سراسیمه پا به فرار گذاشتند. در این هنگام، موش روستایی در حالی که فرار می کرد، رو به پسرعمویش کرد و گفت:
“من که دیگه نمی تونم یه لحظه دیگه هم اینجا بمونم. شهر با همه تجملاتش مبارک خودت باشه!”
پسرعموی شهرنشین در پاسخ گفت:
“به این زودی داری می ری؟”
موش روستایی جواب داد:
“من نون و پنیری که در آرامش می خورم رو با غذای چرب و چیلی تو که با ترس و لرز می خوری هرگز عوض نمی کنم.”
پند داستان موش روستایی و موش شهری
اجازه ندهید تجملات و ظواهر دنیا، آرامش و آسایش زندگی را از شما بگیرد. غرق در مادیات دنیا نشوید و سعی کنید از زندگی تان همان طوری که واقعا دوست دارید لذت ببرید.
واژگان و اصطلاحات
1- عازم روستا شد: به سمت روستا حرکت کرد
2- از کسی استقبال کردن: به گرمی از کسی پذیرایی کردن
3- در کاری سنگ تمام گذاشتن: تمام تلاش خود را کردن برای بالا بردن کیفیت در کاری
4- فخر فروختن: افتخار کردن
5- عاری از: خالی از
6- تجملات: ظواهر دنیا
7- هدر دادن: تباه کردن، از دست دادن
8 – تعارف کردن: چیزی را به کسی پیشنهاد دادن
9- ضیافت: مهمانی باشکوه
10- با ولع: حریصانه، با اشتیاق فراوان
11- در همان لحظه: در همان زمان
12- پا به فرار گذاشتن: فرار کردن
13- سراسیمه: با عجله
14- غذای چرب و چیلی: عذای لذیذ و عالی
پرسش و پاسخ
- به نظر شما کدام یک از دو موش در داستان زندگی شادتر و آرام تری را داشتند؟ چرا؟
- سبک زندگی شهری و زندگی روستایی را با هم مقایسه کنید و در کلاس بیان نمایید.
۱. موش روستایی برای آنکه یه زندگی آروم و شاد داشت و راحت می توانست غذا بدست بیاورد
بله، زندگی در روستا برای موش روستایی آرام تر و ساده تر بود. موش روستایی و موش شهری سبک زندگی متفاوتی داشتند.
۱.زندگی موش روستایی بهتر هست برای آنکه آروم هست و هیچ سگ در آنجا نیست،و پیدا کردن غذا همین طور آسان هست.
نظر جالبی داشتید درباره زندگی روستایی. البته به نظر می آید که در روستا تعداد سگها بیشتر باشد به نسبت شهر. ولی بر اساس این داستان فارسی، شما درست نوشتید. زندگی روستایی آرامش بیشتری دارد. زندگی شهری هم رفاه بیشتری می تواند داشته باشد. درباره این موضوع در کلاس فارسی صحبت می کنیم
چون که در روستا ماشین و ساختمان های بلند و سر و صدا ای نیست و آن جا امن تر است
بله، زندگی در روستا آرام تر است و روستاییان از سر و صدای شهری و جمعیت زیاد به دور هستند. ولی امکانات در روستا معمولا نسبت به شهر کمتر است.
زندگی شهری تجملات بیشتر دارد در مقایس به زندگی روستای که ساده هست و ارامش دارد
مقایسه
به نظر من، موش روستای زندگی شادتر داشت چون که در ارامش زندگی میکرد و ترس نداشت
بله، با نظر شما موافق هستم
موش روستایی – آرامش