داستان اسب و حلزون – آموزش فارسی با داستان

داستان اسب و حلزون برای آموزش آنلاین زبان فارسی به کودکان و نوجوانان به همراه پادکست و واژگان و اصطلاحات مهم زبان فارسی

روزی، اسبی در چمن زار یک حلزون را دید. اسب به حلزون خندید و گفت: «نگاه کن! چقدر کند راه می روی! خسته نشوی؟»

حلزون ناراحت شد، اما به روی خودش نیاورد.

اسب باز ادامه داد: « کجا می روی؟ فکر کردی کی به آنجا می رسی؟»

حلزون گفت: «من نمی فهمم که چرا فقط می خواهی من را مسخره کنی؟»

اسب گفت: «خوب، به خودت نگاه کن. خیلی طول می کشد تا تو از یک مکان به مکان دیگر بروی. در این زمان من مایل ها دویده ام.”

حلزون گفت: “من فکر می کنم بهتر است هر کسی کار خودش را انجام دهد و کاری به کار دیگری نداشته باشد.”

اسب گفت: “می خواهی با هم مسابقه دهیم؟”

حلزون کمی فکر کرد و گفت: «خیلی خوب! بیا مسابقه دهیم. صبح یکشنبه برای مسابقه خوب است؟»

اسب با خنده گفت: «صبح یکشنبه منتظرت هستم.»

حلزون بعد از رفتن اسب، همه ی حلزون های دیگر را جمع کرد و به آن ها گفت که چه اتفاقی افتاده است. حلزون با زیرکی، نقشه ای برای مسابقه کشیده بود که آن را به حلزون ها گفت و همه موافقت کردند.

روز مسابقه، همه حلزون ها جمع شدند. حلزون زیرک به آن ها گفت: «خوب، همه از نقطه ی شروع مسابقه تا نقطه پایان پنهان شوید.»

حلزون ها، در طول مسیر مسابقه پنهان شدند. وقتی اسب آمد، مسابقه شروع شد.

اسب که فکر می کرد حلزون نمی تواند مسابقه را ببرد اول چند قدمی آرام راه رفت. پس از مدتی، پایین را نگاه کرد و از دیدن حلزون در مقابل و جلوتر از خودش تعجب کرد.

اسب تصمیم گرفت تندتر بدود، و شروع به دویدن کرد. بعد از مدتی باز به پایین نگاه کرد، ولی باز هم حلزون را جلوتر از خودش دید. با تعجب گفت: «این غیرممکن است! من باید سریع تر بدوم.»

اسب با همه ی توانش شروع به دویدن کرد. اسب خیلی، خیلی، سریع می دوید، تا این که، نزدیک خط پایان مسابقه شد. اسب وقتی پایین را نگاه کرد، حلزون را دید که از خط پایان عبور می کند.

اسب، خسته به خط پایان رسید و از حلزون معذرت خواهی کرد و گفت: «خیلی متاسفم، من تو را دست کم گرفتم و مسخره کردم. تو برنده ی مسابقه شدی و من فهمیدم که نباید به خود مغرور باشم.»

همه ی حلزون هایی که در مسیر مسابقه پنهان شده بودند، به اسب خندیدند. آن ها اسب را فریب دادند و اسب فکر می کرد که فقط در حال مسابقه دادن با همان حلزونی بوده که مسخره اش کرد.

حلزون با به کار بردن فکر خود برنده شد. در حالی که اسب مغرور، فقط از پاهای خودش برای تندتر دویدن استفاده کرد.

واژگان جدید

به روی خودش نیاورد: ناراحتی خودش را نشان نداد و حرفی نزد

مسخره کردن: عیب کسی را با خنده گفتن، کسی را با حرف های خود کوچک کردن

زیرک: خوش فکر، زرنگ، باهوش

پنهان شدن: مخفی شدن

فریب دادن: گول زدن، کلک زدن

مغرور: کسی که خود را بهتر از دیگران می داند

دست کم گرفتن: کسی را کوچک دیدن، کم ارزش و کوچک دانستن، کسی را به حساب نیاوردن

پرسش و پاسخ

1- چرا اسب، حلزون را مسخره می کرد؟

2- حلزون در جواب مسخره کردن های اسب چه کار کرد؟

3- حلزون چطور برنده ی مسابقه شد؟

4- این داستان چه پیامی برای ما دارد؟

Related Keywords

Leave a Comment