حکایت خر برفت و خر برفت مولانا با ویدیو برای آموزش زبان فارسی به غیر فارسی زبانان در مدرسه فارسی LELB Society می باشد. تیم آموزش زبان فارسی LELB Society با ساده سازی داستان های پندآموز و تدوین ویدیوی آموزشی، بهترین روش آموزش زبان فارسی برای غیر فارسی زبانان به ویژه کودکان و نوجوانان را فراهم نموده است.
ساده نویسی: هاجر عزیز زنجانی
ویدیوی حکایت خر برفت
حکایت خر برفت و خر برفت
در روزگاران قدیم، درویش فقیری با خرش راهی سفر شد. درویش و خرش برای رسیدن به شهر چند روزی در راه بودند. بنابراین، هر دو بسیار خسته و گرسنه به شهر رسیدند. درویش از مردم شهر درباره محلی برای استراحت و غذا خوردن پرس و جو کرد. مردم آن شهر محل خانقاهی را به درویش نشان دادند.
خانقاه جایی بود که درویش های شهر در آنجا با همدیگر زندگی می کردند. بنابراین، درویش فقیر از یافتن جا و غذا برای خود و خرش بسیار خرسند شد. درویش با لب های خشک و رنگ و روی پریده وارد خانقاه شد. او خرش را به سرایدار خانقاه سپرد. درویش که از مال دنیا فقط همین یک خر را داشت، حسابی به سرایدار سفارش خرش را کرد. او از سرایدار خواست که مراقب خرش باشد و به آن زبان بسته، غذا و آب بدهد.
صوفیی در خانقاه از ره رسید *** مرکب خود برد و در آخُر کشید
یکی از درویش های خانقاه از دور، حال و روز درویش فقیر را دید. درویش خانقاه با مهربانی برای استقبال به جلو آمد. در حالیکه، در سرش نقشه ای برای تهیه ی غذای خود و دوستانش کشیده بود.
درویش خانقاه با خوش رویی به دوریش فقیر گفت: «به خانه ی خود خوش آمدی. مهمان حبیب خداست. بفرمایید داخل و استراحت کنید تا غذا آماده شود.»
وان مسافر نیز از راه دراز *** خسته بود و دید آن اقبال و ناز
صوفیانش یک به یک بنواختند *** نرد خدمتهای خوش میباختند
درویش فقیر در میان سایر درویش ها گرم صحبت و احوالپرسی شد. درویش خانقاه از فرصت استفاده نمود و به سراغ خر رفت. درویش خانقاه خر را به بازار برده و فروخت. او با پول فروش خر، مقدار زیادی نان، غذا و میوه خرید. درویش خانقاه با دست پر به خانقاه برگشت.
از سر تقصیر آن صوفی رمه *** خرفروشی در گرفتند آن همه
هم در آن دم آن خرک بفروختند *** لوت آوردند و شمع افروختند
همه درویش های خانقاه، دور درویش فقیر جمع شده بودند. آنها سفره را پهن کردند. بعد از مدت ها، همگی یک شکم سیر غذا خورده و دلی از عزا درآوردند. بنابراین، همه ی درویش های خانقاه بعد از صرف غذا، دور آتش شادی کرده و آواز خواندند که: «خر برفت و خر برفت و خر برفت.»
درویش فقیر فکر کرد که این مراسم هر شب درویش ها در خانقاه است. برای همین، در پایکوبی شرکت کرده و با آنها هم صدا شد: «خر برفت و خر برفت و خر برفت.»
چون سماع آمد ز اول تا کران *** مطرب آغازید یک ضرب گران
خر برفت و خر برفت آغاز کرد *** زین حرارت جمله را انباز کرد
زین حرارت پایکوبان تا سحر *** کفزنان خر رفت و خر رفت ای پسر
از ره تقلید آن صوفی همین *** خر برفت آغاز کرد اندر حنین
شب به پایان رسید. درویش فقیر صبح زود برای ادامه سفر از جا برخاست. اما، خانقاه خالی بود و همه ی درویش ها زودتر از او رفته بودند. درویش فقیر بار و بندیل سفر را بسته و به سراغ خرش رفت. درویش بیچاره خرش را در آخور پیدا نکرد. بنابراین، با عجله به سراغ سرایدار رفت.
خانقه خالی شد و صوفی بماند *** گرد از رخت آن مسافر میفشاند
رخت از حجره برون آورد او *** تا به خر بر بندد آن همراهجو
تا رسد در همرهان او میشتافت *** رفت در آخُر خر خود را نیافت
سرایدار با تعجب به او گفت: «خر!!! خر برفت و خر برفت و خر برفت!» دوریش فقیر با ناراحتی یقه ی سرایدار را گرفته و پاسخ داد: «چه می گویی؟؟ خر برفت و خر برفت چیست؟ من خرم را به تو سپرده بودم.»
خادم آمد گفت صوفی خر کجاست *** گفت خادم ریش بین، جنگی بخاست
گفت من خر را به تو بسپردهام *** من تو را بر خر موکل کردهام
سرایدار خودش را عقب کشید و گفت: «تو خود با سایر دوریش ها این آواز سر دادی که خر برفت و خر برفت. آنها خر تو را فروخته و غذا خریده بودند. من چندین بار به سراغت آمدم تا به تو خبر بدهم. اما، تو را دیدم که با آنها همراهی میکنی. بنابراین، من هم خیال کردم که آنها با رضایت تو خرت را فروختند. آنگاه که غذای لذیذ را نوش جان می کردی و آواز خوش سر می دادی باید فکرش را می کردی، نه الان!»
چون نیایی و نگویی ای غریب *** پیش آمد این چنین ظلمی مهیب
گفت والله آمدم من بارها *** تا ترا واقف کنم زین کارها
تو همیگفتی که خر رفت ای پسر *** از همه گویندگان با ذوقتر
باز میگشتم که او خود واقفست *** زین قضا راضیست مردی عارفست
درویش فقیر در گوشه ای از خانقاه زانوی غم بغل کرد. درویش با حال گریان زیر لب گفت: «وای بر من که تقلید کورکورانه، همه ی زندگیم را بر باد داد.»
گفت آن را جمله میگفتند خوش *** مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
مر مرا تقلیدشان بر باد داد *** که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
ضرب المثل حکایت خر برفت و خر برفت
خر برفت و خر برفت و خر برفت
این داستان از مثنوی معنوی مولانا، ضرب المثل «خر برفت و خر برفت» را در میان مردم رایج نمود. این ضرب المثل برای کسانی بکار می رود که بدون اطلاع و آگاهی با دیگران همراه و هم صدا می شوند.
واژگان فارسی حکایت خر برفت و خر برفت
- خانقاه: جایی که درویش ها دور هم جمع می شدند.
- خرسند: خوشحال
- حسابی: خیلی زیاد
- استقبال: خوش آمدگویی
- زبان بسته: بیچاره، بینوا
- لذیذ: خوشمزه
- زانوی غم بغل کردن: بسیار افسرده و ناراحت بودن
- تقلید: پیروی کردن، مثل بقیه کاری را انجام دادن
- کورکورانه: بدون فکر کردن
- بر باد دادن: از دست دادن
پرسش و پاسخ
بعد از شنیدن و خواندن داستان خر برفت و خر برفت، به پرسش های این درس در کامنت پاسخ دهید.
- ضرب المثل این داستان برای چه مواردی استفاده می شود؟
- اشتباه درویش فقیر در این داستان چه بود؟
- با کدام ضرب المثل های دیگر در این داستان آشنا شدید؟
- چرا سرایدار درویش فقیر را برای فروخته شدن خرش خبر نکرده بود؟