داستان لنگه جوراب سوراخ برای آموزش زبان فارسی به کودکان و نوجوانان نوشته نفیسه آقایی به همراه لیست واژگان و پرسش و پاسخ مناسب برای تمرین خواندن و نوشتن و آشنایی با زبان فارسی
نویسنده: سرکار خانم نفیسه آقایی
ویدیوی داستان لنگه جوراب سوراخ
متن داستان لنگه جوراب سوراخ
یک دختر کوچولو جوراب های سوراخش را به سطل آشغال انداخت. لنگه جوراب سوراخ آهی کشید و چیزی نگفت. لنگه دیگر که سالم بود، سر لنگه جوراب سوراخ داد کشید و گفت: «اگر تو سوراخ نبودی، جای ما در سطل آشغال نبود.»
لنگه جوراب سوراخ گفت: «بیا برویم دور دنیا را بگردیم. شاید کسی پیدا شود و ما را بپوشد.» لنگه دیگر گفت: «جوراب سوراخ به هیچ درد نمی خوره! تو هر جا خواستی برو.» لنگه جوراب سوراخ از سطل آشغال بیرون پرید. او رفت و رفت تا به یک سوسک رسید و به سوسک گفت: «سلام خاله سوسکه. شما یک لنگه جوراب لازم ندارید؟»
سوسک جواب داد: «تو برای پای من خیلی بزرگی. سوراخ هم که هستی! از اینجا برو.» جوراب رفت و رفت تا به آقا گنجشکه رسید و به او گفت: «سلام آقا گنجشکه! شما یک لنگه جوراب لازم ندارید؟»
گنجشک کمی او را نگاه کرد و گفت: «من دارم برای همسرم خانم گنجشکه یک لانه می سازم. تو خیلی گرم و نرمی. ولی می ترسم خانم گنجشکه از تو خوشش نیاد. نه، تو به درد من نمی خوری!»
لنگه جوراب با ناراحتی از آنجا رفت. شب بود و خسته و کوفته و ناامید کنار سطل آشغال نشست که ناگهان صدایی شنید که می گفت: «وووی چه سرد است. گوش هایم یخ کرد.» لنگه جوراب خوب نگاه کرد. این صدای یک موش بود. یک موش خاکستری با دو گوش بزرگ که از سرما سرخ شده بود.
لنگه جوراب با خوشحالی گفت: «سلام خانم موشه. من یک جوراب سوراخم. ولی فکر می کنم بتوانم گوش های تو را گرم کنم. من برای تو کلاه می شوم.» خانم موشه کمی او را نگاه کرد. بعد گفت: «تو چقدر قشنگی! میشه تو را امتحان کنم!» جوراب گفت: «چرا که نه!»
هنوز یک دقیقه نگذشته بود که گوش های خانم موشه گرم شد. خانم موشه از خوشحالی بالا و پایین پرید. خانم موشه و لنگه جوراب سالها باهم زندگی کردند و دیگر هیچ وقت همدیگر را تنها نگذاشتند.
بعد از چند سال زندگی خوب و خوش در کنار هم، روزی لنگه جوراب سوراخ چشمش به یک لنگه کفش پاره و کهنه افتاد که مثل خودش به دور انداخته شده بود. جوراب سوراخ به سمت لنگه کفش پاره رفت و گفت: «آیا دوست داری با من و خانم موشه دوست بشی و تخت گرم و نرمی برای ما باشی؟»
لنگه کفش کهنه که فکر می کرد دیگر کسی او را دوست ندارد، چشمانش از خوشحالی برقی زد و گفت: «بله که دوست دارم. خیلی هم خوشحال میشم.»
از آن روز به بعد، لنگه جوراب سوراخ، خانم موشه، و لنگه کفش کهنه و پاره دوستان خیلی خوبی برای هم شدند و زندگی خوب و خوشی در کنار هم داشتند.
واژگان جدید داستان لنگه جوراب سوراخ
- لنگه: تک، یکی از دو قسمت
- سوراخ: شکاف، پارگی
- سطل آشغال: محلی برای زباله
- همسر: زن یا شوهر
- خوشش نیاد: دوست نداشته باشد
- کوفته: خسته، فرسوده
- سرخ: قرمز
- خاکستری: به آن رنگ طوسی یا رنگ نقره ای نیز می گویند
- امتحان کردن: آزمودن، آزمایش کردن
پرسش های داستان لنگه جوراب سوراخ
به پرسش های زیر در بخش کامنت گذاری پاسخ دهید:
جوراب سالم به جوراب سوراخ گفت که به خاطر تو، ما را دور انداختند
بله، درسته. جوراب سالم لنگه جوراب سوراخ را سرزنش کرد و به این دلیل، آن دو لنگه جوراب از یکدیگر فاصله گرفتند