داستان پیرمرد و نوه – آموزش زبان فارسی با داستان به همراه پادکست و ویدیوی آموزشی، لیستی از واژگان و اصطلاحات و پرسش و پاسخ برای آموزش زبان فارسی به کودکان و نوجوانان
داستان پیرمرد و نوه
در روزگاران قدیم، پیرمردی با پسر، عروس و نوه چهار ساله اش زندگی می کرد. پیرمرد، به خاطر سن زیاد، بسیار ناتوان شده بود. چشمانش کم سو و گوشهایش سنگین شده بود. دستان و پاهایش می لرزید و حتی نمی توانست در سر سفره غذا، قاشق را به درستی در دست بگیرد. به همین دلیل، بیشتر وقت ها، غذا را بر روی سفره می ریخت و میز را کثیف می کرد.
پسر و عروس پیرمرد از این موضوع بسیار ناراحت بودند و دیگر نمی توانستند پیرمرد را در سر سفره غذا تحمل کنند. به این خاطر، در هنگام غذا خوردن، پیرمرد را جدا از خود و در گوشه ای می نشاندند و غذای او را در کاسه ای سفالی در جلوی او می گذاشتند. پسر و عروس سنگدل، حتی به اندازه کافی هم به پیرمرد غذا نمی دادند. پیرمرد هم هر روز موقع غذا خوردن، از دور، به پسر، عروس و نوه اش نگاه می کرد و اشک می ریخت.
روزی از روزها، کاسه سفالی پیرمرد از دستان لرزان او به زمین افتاد و شکست و سوپ درون کاسه، زمین را کثیف کرد. عروس با دیدن این صحنه، از کوره در رفت و پیرمرد را به سختی دعوا کرد و او را به خاطر ناتوانیش با زبانی تیز و نیشدار سرزنش کرد. پیرمرد آهی کشید ولی چیزی نگفت و ساکت ماند. روز بعد، پسر و عروس، غذای پیرمرد را درون کاسه چوبی نامناسبی ریختند و با بی احترامی، جلوی او گذاشتند.
چند روز بعد، موقع خوردن غذا، نوه پیرمرد شروع کرد به جمع کردن تکه هایی از چوب که بر روی زمین ریخته بود. پدر و مادرش از او پرسیدند:
“چرا به جای غذا خوردن، داری تکه های چوب رو از رو زمین جمع می کنی؟”
پسر خردسال در جواب گفت:
“میخوام یه کاسه چوبی مثل کاسه پدربزرگ برای شما درست کنم تا وقتی من هم بزرگ شدم، تو اون کاسه به شما غذا بدم!”
این حرف پسر خردسال، پدر و مادرش را به تعجب فرو برد. آنها برای مدتی به هم نگاه کردند و بعد، چشمانشان پر از اشک شد و مثل ابر بهاری، گریه کردند. سپس، به سراغ پیرمرد که در گوشه خانه کز کرده بود، رفتند و زیر بغل او را گرفتند و او را با احترام به سر سفره غذا آوردند.
از آن به بعد، پیرمرد هم در کنار پسر، عروس و نوه کوچکش غذایش را در سر سفره می خورد. پدر و عروس هم که متحول شده بودند، با مهربانی از او مراقبت می کردند حتی اگر پیرمرد، ناخواسته، غذا را بر روی سفره می ریخت و آن را کثیف می کرد.
ضرب المثل داستان
هر چه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی
از هر دست بدهی، از همان دست می گیری
این ضرب المثل به این معناست که انسان نتیجه و پاداش کار خوب یا بد خود را می بیند. اگر کار خوب انجام دهد، پاداش خوب آن را می بیند، و اگر هم کار بد انجام دهد، نتیجه کار زشت خود را خواهد دید.
واژگان داستان
عروس: خانم یا همسر فرزند پسر
کم سو: ضعیف
کاسه: ظرف
سفالی: از جنس سفال یا گل
سنگدل: بی رحم، نامهربان
صحنه: منظره
از کوره در رفتن: عصبانی شدن
زبان نیشدار: زبان تند
سرزنش کرد: انتقاد کرد، دعوا کرد
نامناسب: بد
خردسال: کم سن و سال
مثل ابر بهاری گریه کردن: بسیار گریه کردن و اشک ریختن
در گوشه ای کز کردن: در گوشه ای ساکت و آرام نشستن
بغل: کتف، شانه
متحول شدن: تغییر کردن
پرسش و پاسخ
1- چرا پسر و عروس متحول شدند؟
2- پسر خردسال به پدر و مادرش چه درسی داد؟
3- چرا پیرمرد موقع غذا خوردن اشک می ریخت و گریه می کرد؟
1- پسر و عروس عوض شدند چون نوه چوب های از روی زمین برداشت تا کاسه درست کند و مامان متوجه شد و به آنها گفت که احترام بگذارند.
2- پسر جوان به مادرش یاد داد که پسر و عروس با پیرمرد رفتار درستی ندارند.
3- پیرمرد هنگام غذا خوردن گریه می کرد چون می خواست با خانواده بنشیند و از شکستن بشقاب ها و کاسه ها ناراحت بود.
بله، درست پاسخ دادین.
یک ضرب المثل فارسی در ارتباط با این داستان می توانیم بگوییم: هر چه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی.
۱- .آنها تغییر کردند برای اینکه دلشون به حالش سوخت
۲- .پسر به والدینش یاد داد که به بزرگترها احترام بگذارند
۳- .او گریه کرد برای اینکه کسی به او احترام نمی گذاشت
بله، درست گفتی.
البته پیرمرد بیشتر بخاطر ضعف، پیری و ناتوانی خودش ناراحت بود.
یک ضرب المثل دیگر فارسی می گوید: از هر دست بدهی، از همان دست پس می گیری.
3- چرا پیرمرد موقع غذا خوردن اشک می ریخت و گریه می کرد؟
چون که ناراحت بود از کاره عروس اش و پسر اش
بله، کاملا درسته. رفتار پسر و عروسش خیلی ناپسند و زشت بود چون پیرمرد را بخاطر ناتوانی اش سرزنش می کردند
2- پسر خردسال به پدر و مادرش چه درسی داد؟
هر کار را آنجام بدهی، نتیجش را میبینی. همان توری که میخاهی دیگران با شوما رفتار کنند باید با دیگران رفتار کنید
انجام بدهی – نتیجه اش – همان طوری که – می خواهی – شما
1- چرا پسر و عروس متحول شدند؟
بخاطره کاری که نوه پیرمرد کرد
بخاطر
بله، کاملا درسته. در واقع پسر خردسال به آن ها نشان داد که خودشان هم روزی پیر خواهند شد و اگر او با آن ها این طور رفتار کند چه حالی خواهند داشت