LELB Society: A Bilingual Academy of English & Persian › Forums › داستان گویی در فارسی – انجمن آموزش زبان فارسی › داستان فارسی مبارزه با ترس – آموزش زبان فارسی
Tagged: ترس, حیوانات, داستانهای فارسی, مهربانی
- This topic has 5 replies, 3 voices, and was last updated 2 years, 5 months ago by Hajar Aziz Zanjani.
- AuthorPosts
- June 4, 2022 at 12:48 pm #104958Dr. Mohammad Hossein Hariri AslKeymaster
ژاله دختری هشت ساله بود که با مادرش تنها زندگی می کرد. ژاله حیوانات را خیلی دوست داشت و به آنها غذا می داد، ولی وقتی ژاله دختری چهار ساله بود، گربه ای دست او را چنگ زد. ژاله از آن موقع به بعد، از گربه ها می ترسید و گربه ها را زیاد دوست نداشت.
در یک روز سرد زمستانی، وقتی ژاله داشت از مدرسه برمی گشت، صدای میو میوی بچه گربه ای را شنید که داخل چاله ای گیر افتاده بود. هوا خیلی سرد و برفی بود و بچه گربه هم خیلی ضعیف و بیمار به نظر می رسید. بچه گربه، تنها بود و خبری از مادرش نبود.
ژاله ناخودآگاه یاد گربه ای که چهار سال پیش دستش را چنگ زد افتاد و با خود گفت: «من اصلا از گربه ها خوشم نمی آد. حتما یه آدم دیگه، بچه گربه رو پیدا می کنه و بهش کمک می کنه!»
با این حرف، ژاله از آنجا دور شد. هرچه دورتر می شد، صدای بچه گربه بلند و بلندتر می شد. ژاله به اطراف خود نگاه کرد. هیچ کس آنجا نبود. ژاله با ترس به سمت بچه گربه نزدیک شد. بچه گربه، زخمی، کثیف و ترسیده بود و با چشمان درشت خود، به ژاله نگاه می کرد.
ژاله با خود گفت: «از این مسیر، هیچ عابری رد نمی شه. اگه من بهش کمک نکنم، حتما از سرما و گرسنگی می میره!
- June 5, 2022 at 12:14 pm #105001Parisa Fallah-NajmabadiParticipant
ژاله از نزدیک شدن به بچه گربه می ترسید، اما از آن احساس ناراحتی هم می کرد. اگر خودش گرسنه و مریض بود و کسی به او کمک نمی کرد، بدتر می شد. وقتی مریض می شد، مادرش همیشه از او مراقبت می کرد و بدون اوحالش بدتر می شد. با این فکر تصمیم گرفت با ترس خود روبرو شود و آرام آرام به بچه گربه نزدیک شد.
وقتی بچه گربه متوجه شد کسی به سمت او می رود، مدت طولانی به ژاله نگاه کرد. این باعث عصبی شدن ژاله شد چون گربه ای که چند سال پیش او را خراش داد هم همینطور به ژاله نگاه می کرد. وقتی بچه گربه بلند شد و دنبال او رفت، ژاله به آرامی به عقب برگشت و دوید اما بچه گربه به سمت او رفت و خودش را به پای او مالید و با خوشحالی صدایی کرد.
- June 10, 2022 at 10:33 am #105150Hajar Aziz ZanjaniParticipant
ژاله بیشتر ترسید و خودش را عقب کشید. بچه گربه همچنان میو میو میکرد و به ژاله خیره شده بود.
ژاله با ناراحتی فریاد زد: “بسه، بسه. از این جا برو”
ولی بچه گربه زبان او را نمی فهمید. بارش برف تندتر میشد و ژاله باید به خانه برمیگشت. او در این دو راهی مانده بود که بچه گربه را تنها بگذارد، یا این که ترسش را کنار گذاشته و او را با خود ببرد.
- June 15, 2022 at 3:44 pm #105308Parisa Fallah-NajmabadiParticipant
- June 17, 2022 at 2:04 pm #105368Haleh and Hessam FallahParticipant
- June 17, 2022 at 10:48 pm #105380Hajar Aziz ZanjaniParticipant
- AuthorPosts
- You must be logged in to reply to this topic.
Related Topics in Forums
چاپ داستان فارسی با عنوان شیر و گوزن
Aug 28, 2023