LELB Society: A Bilingual Academy of English & Persian › Forums › داستان گویی در فارسی – انجمن آموزش زبان فارسی › داستان فارسی دوستی واقعی برای آموزش فارسی
Tagged: داستانهای فارسی, دوستی
- This topic has 7 replies, 4 voices, and was last updated 2 years, 5 months ago by sahar farhadi.
- AuthorPosts
- May 17, 2022 at 6:52 pm #103906Hajar Aziz ZanjaniParticipant
در یک جنگل سرسبز، حیوانات زیادی زندگی می کردند. در این جنگل، یک خرگوش، لاک پشت، آهو و کلاغ خیلی با هم دوست بودند. آن ها هر روز با هم غذا می خوردند و با هم بازی می کردند.
یک روز صبح، خرگوش و لاک پشت صبحانه را آماده کردند. کلاغ هم آمد. آن ها منتظر آهو بودند، ولی آهو نیامد.
لاک پشت از خرگوش پرسید:
- May 22, 2022 at 5:15 pm #104240Marzieh EbtelahiParticipant
آهو کجاست؟
خرگوش گفت: من نمی دانم آهو کجاست
ولی میتوانیم منتظر بمانیم.
چون نمیدانستند گه خرس آهو را جوریه است.
- May 22, 2022 at 8:09 pm #104241Hajar Aziz ZanjaniParticipant
آفرین کیان، خوب داستان رو ادامه دادی
فقط شکل درست جمله آخر را ببین:
چون نمی دانستند که خرس آهو را خورده است.
- May 22, 2022 at 8:15 pm #104244Hajar Aziz ZanjaniParticipant
کلاغ با قار قار به دوستانش گفت: بیایید یک دوری در جنگل بزنیم و آهو را پیدا کنیم.
لاک پشت، خرگوش و کلاغ همه جا را به دنبال آهو گشتند. آن ها خرس را دیدند و از او پرسیدند؟ «خرسی تو خبر داری آهو کجاست؟» خرس جواب داد: «نه من آهو را ندیدم.«
کلاغ به خرسی گفت: تو که آهو را نخوردی؟
خرسی خندید و گفت: نه من که آهو نمی خورم. من ماهی و عسل دوست دارم.
دوستان آهو باز به راه خود ادامه دادند تا بتوانند آهو را پیدا کنند تا این که کلاغ آهو را دید که در دام شکارچی ها افتاده است.
کلاغ خبر را برای دوستانش برد و آن ها باید برای نجات آهو فکری می کردند.
- May 23, 2022 at 2:43 pm #104279tahereh hemmatiParticipant
- May 23, 2022 at 3:20 pm #104285Hajar Aziz ZanjaniParticipant
آفرین پوریا، چه فکر خوبی کردند!
دوستانه آهو –> دوستان آهو
- May 23, 2022 at 3:33 pm #104286Hajar Aziz ZanjaniParticipant
همگی از نجات آهو خوشحال بودند. آن ها از موش خواستند که برای نهار، مهمان شان باشد.
آن ها در حال صحبت کردن بودند و یادشان رفته بود که شکارچی ها به آنجا برمیگردند.
ناگهان کلاغ شکارچی ها را دید که به دوستانش نزدیک می شود.
کلاغ با قار قار دوستانش را خبر داد که خیلی زود فرار کنند.
همگی پا به فرار گذاشتند. ولی لاک پشت نمیتوانست تند راه برود.
کلاغ که از بالا همه چیز را می دید، دوستانش را صدا زد و گفت: “صبر کنید، لاک پشت جا مانده. الان شکارچی ها به او می رسند”
- June 4, 2022 at 9:49 am #104956sahar farhadiParticipant
آن ها باید به لاک پشت کمک می کردند. خرگوش گفت من تند می دوم و می توانم آدم ها را دنبالم جای دیگری ببرم.
آهو گفت: من هم لاک پشت را نجات می دهم.
کلاغ گفت: خرگوش هر جا که آدم ها به تو نزدیک شدند من قار قار می کنم با صدای من حواس آن ها پرت شده و تو جایی قایم بشو.
آن ها با کمک همدیگر از دست آدم ها فرار کردند. آن ها برای نهار زیر درخت جمع شدند و خیلی خوشحال بودند که همه با هم هستند.
- AuthorPosts
- You must be logged in to reply to this topic.
Related Topics in Forums
چاپ داستان فارسی با عنوان شیر و گوزن
Aug 28, 2023